1 ساقیا، بادهٔ صبوح بده عاشقان را غذای روح بده
2 بادهٔ عشق ده به ما مستان می بده «مای» ما ز ما بستان
3 در دلم نه حلاوت مستی تا شود نیستی من هستی
4 زان صراحی، که جام رضوان است بادهای ده، که جرعهاش جان است
1 دل و جانی است با من مشتاق به تو نزدیک و تن اسیر فراق
2 روی زیبا ز من چرا پوشی؟ «این تحریمه علیالعشاق»؟
3 تو طبیبی و ما چنین بیمار تو ملولی و ما چنین مشتاق
4 بر دلم ساحران غمزهٔ تو «رامیات با سهم الاماق»
1 نکند جز که شوق دیدارت خانهٔ صبر عاشقان غارت
2 آرزوی تو هردم از دل ریش راتبی میبرد به عادت خویش
3 نه فراغی به حسب حال منت نه مجالی که بشنوم سخنت
4 سخنی کان از آن لب دلجوست باد جانش فدا ، که جان داروست
1 پسری داشت شحنهٔ تبریز حسن او دلفریب و شورانگیز
2 خلعت ذات او، ز موزونی صورت لطف و صنع بیچونی
3 شیخ عالم، امام غزالی آن جهان علوم را والی
4 گشت آگاه زان گزیده خصال صفتش فهم کرد از استدلال