1 بود در کنج خانه صبح دمی خاطر من بخود فتاده دمی
2 غزلی دلپذیر میگفتم درر از عشق دوست میسفتم
3 نفسی وصف یار میراندم ساعتی لوح دوست میخواندم
4 دل ز احوال نیک و بد آزاد هر زمانم نتیجهای میداد
1 ای ملامت کنان بیحاصل سعی کمتر کنید در باطل
2 هستم آشفته بر رخی، که برو شد پری واله و ملک مایل
3 هست وصف جمال و نعت لبش برتر از فکر سامع و قایل
4 دل دیوانه در سر زلفش کی به زنجیرها شود عاقل؟
1 چون بدید این غزل بدین سان خوب ملتفت شد به طالب آن مطلوب
2 دست یازید و بر گرفت و بخواند در بد و نیک این سخن میراند
3 چون به آخر رسید خوش بگریست گفت: بیچاره این عراقی کیست؟
4 گفتم: ای جان جان، من مسکین در بیابان عشق گفتهام این
1 ای ز روی تو آفتاب خجل وز لبت آب زندگی حاصل
2 عاشقان را خیال عارض تو در شب تیره نور دیده و دل
3 زانکه روی تو را ز غایت لطف برگ گل شرمسار و لاله خجل
4 ز آرزوی قد تو سرو سهی خشک بر جای مانده پا در گل
1 آن غزال این غزل چو زیبا دید به کرشمه به سوی من نگرید
2 زد چو طوطی یکی شکرخنده گفت: ذوقت مزید و پاینده
3 کاندر آماج نطق معنی جوی تیر فکر تو میشکافد موی
4 گرچه بسیار مینواختمت به حقیقت کنون شناختمت