1 حبذا عشق و حبذا عشاق حبذا ذکر دوست را عشاق
2 حبذا آن زمان که در ره عشق بیخود از سر کنند پا عشاق
3 نبرند از وفا طمع هرگز نگریزند از جفا عشاق
4 خوش بلایی است عشق، از آن دارند دل و جان را درین بلا عشاق
1 عاشقان ره به عشق میپویند درس تنزیل عشق میگویند
2 از می عشق اگر چه بیخبرند راه جانان به جان همی سپرند
3 از شراب الست مستانند تا ابد جمله می پرستانند
4 از می شرق دوست مست شدند همه در پای عشق پست شدند
1 بی جمال تو، ای جهان افروز چشم عشاق تیره بیند روز
2 دل به ایوان عشق بار نیافت تا بکلی ز خود نکرد بروز
3 در بیابان عشق ره نبرد خانه پرورد «لایجوز» و «یجوز»
4 چه بلا بود کان به من نرسید؟ زین دل جان گداز درداندوز
1 دل ما، چون چراغ عشق افروخت خرمن خویشتن به عشق بسوخت
2 انجم افروز اندرون عشق است علت حکم کاف و نون عشق است
3 چون ز قوت سوی کمال آمد کرسی تخت لایزال آمد
4 عشق معنی صراط عشاق است عشق صورت رباط عشاق است
1 دل من، چون به عشق مایل شد عشق در گردنش حمایل شد
2 چون دل و عشق متفق گشتند دل من عشق گشت و او دل شد
3 گاه بر رست چون نبات از گل از دلم عشق و گاه نازل شد
4 روی بنمود و دل ببرد و نشست کار من در فراق مشکل شد
1 آفت عاشقی نه از سر ماست این بلا خود ز انبیا برخاست
2 داشت بر یوسف و زلیخا دست در جهان خود ز دست عشق که رست؟
3 تا دلم را هوای باطل بود جانم از ذوق عشق عاطل شد
4 چون ز سیمرغ دید شهپر عشق همچو داود میزند در عشق