1 هر که جان دارد و روان دارد واجب است آنکه درد جان دارد
2 حمد بیحد کردگار احد صمد لم یلد و لم یولد
3 آنکه ذاتش بری است از آهو الذی لا اله الا هو
4 مالک الملک قادر بیعیب صانع عالم شهادت و غیب
1 مبدا امر جوهر انسان قابل علم کرد در پی آن
2 آلتی از کرم بدو بخشید که بدان نیک را ز بد بگزید
3 دادش ایجاب و سلب هر تحقیق در جهان تصور و تصدیق
4 چون رقم بر وجود انسان راند «اعملوا صالحا» بر ایشان خواند
1 سر او در سر یقین و گمان مایهٔ کفر دان و هم ایمان
2 حسن او راست آینه عالم روی او شد وجود و پشت عدم
3 روی آیینه را چه داری تار؟ نیست آیینه را بهر آینهدار
4 آهن خویش را به آینه ساز روی آیینه را نگر ز آغاز
1 نقل کن از وبال کفر بدین مصطفی را دلیل مطلق بین
2 خاتم انبیاء، رسول هدی صاحب جبرئیل، امین خدا
3 قصد و مقصود و آخر و اول اولین خلق و آخرین مرسل
4 پادشاه دیار جود و وجود مقصد علم و عالم مقصود
1 چار یارش، که مرشد دینند همه اندر مقام تحسینند
2 دوستان پیمبرند همه خلفای مطهرند همه
3 ای فضولی، چرا ز نادانی یار اینی و دشمن آنی؟
4 دو هوایی اگر نورزی به سه طلاق خیال فاسد ده
1 تا کی، ای مست خواب غفلت و جهل گوش سوی مقلد نااهل؟
2 تا به مقصد درین طریق تو را کی رساند دلیل نابینا؟
3 سازده، یار گیر دانش و عقل رخت بر بند ازین سراچهٔ نقل
4 نفسی از همه تبرا کن ساعتی چشم خویشتن وا کن
1 جان من چون به عالم دل شد با صفا جمع گشت و حامل شد
2 گشت حاصل ز فیض ربانی در وجودم جنین روحانی
3 چون محبت به شوق تسویه داد قابلهٔ عشق یافت چون میزاد
4 دیدمش، چون ز غیب روی نمود قرةالعین نیک موزون بود
1 حق تعالی میان هر عصری از سعادت بنا کند قصری
2 اندر آن جایگه نهد گاهی بر نشاند به مسندش شاهی
3 صحن عالم ازو کند مامن چشم دولت بدو کند روشن
4 سایهاش نور مرحمت باشد چار دیوار و شش جهت باشد
1 گفت استاد عالم عاقل: از دو حال است آدمی کامل
2 اولین اکتساب علم خدا که حیات است نفس ناطقه را
3 زنده کردن روان خود به علوم به زدودن ز روح زنک ظلوم
4 از مناهی دین حذر کردن میوهٔ شاخ «واتقوا» خوردن
1 چون سکندر ز منزل عادات شد مسافر به عزم آب حیات
2 اندر آن عزم و آن طلب، بانی بود با او حکیم یونانی
3 نیز گویند کو وزیرش بود در قضایای ناگزیرش بود
4 کرد ارسطو بر سکندر یاد که: شه ما همیشه باقی باد