1 عشق ار به تو رخ عیان نماید در آینهٔ جهان نماید
2 این آینه چهرهٔ حقیقت هر دم به تو رایگان نماید
3 یک دایره فرض کن جهان را هر نقطه ازو میان نماید
4 این دایره بیش نقطهای نیست لیکن به نظر چنان نماید
1 ساقی، بیار می، که فرو رفت آفتاب بنمود تیرهشب رخ خورشید مه نقاب
2 منگر بدان که روز فروشد، تو می بیار کز آسمان جام برآید صد آفتاب
3 بنیاد عمر اگر چه خراب است، باک نیست خوشتر بود بهار خراباتیان خراب
4 یاران شدند مست و مرا بخت خفته ماند بیدار کن به بوی می این خفته را ز خواب
1 چون ننالم؟ چرا نگریم زار؟ چون نمویم؟ که مینیابم یار
2 کارم از دست رفت و دست از کار دیده بینور ماند و دل بییار
3 دل فگارم، چرا نگریم خون؟ دردمندم، چرا ننالم زار؟
4 خاک بر فرق سر چرا نکنم؟ چون نشویم به خون دل رخسار؟