1 دوش این سیمرغ زرین بال یعنی آفتاب گشت در مغرب نهان حتی توارت بالحجاب
2 از شفق شد چرخ مینا گون عقیق افشان چنانک خنجر کیخسرو از خون دل افراسیاب
3 ارغوان در روضه نیلوفری آمد ببار چون فرو رفت این گل صد برگ زرد آفتاب
4 بر بساط ازرق گردون پدید آمد هلال همچو شخص ناتوان بر روی نیلی جامه خواب
1 منت ایزد را که دیگر باره بی هیچ انقلاب بر سر اهل خراسان سایه گسترد آفتاب
2 تا ابد نتوان ادای شکر این کردن که باز مسند عزت مشرف شد بشاه کامیاب
3 خسرو آفاق تاج ملک و دین کز رأی او ذره نازلترین است آفتاب تبر تاب
4 آن سکندر مملکت کز لطف حق گر بایدش چشمه آب خضر گردد ز بهر او شراب
1 ایدل گرت شناختن راه حق هواست خود را بدان که عارف خود عارف خداست
2 غم ره مده بخویشتن ار وقت خوش نماند زیرا که وقت فوت شد اما خوشی بجاست
3 هر دم سر از دریچه دیگر برون کند گه آب و گاه آتش و گه خاک و گه هواست
4 گاهی فرشته گاه پری گاه آدمیست گه دیو زشت پیکر و گه حور خوش لقاست
1 ای دیده در شناختن حال کاینات باید که باشدت نظری از سر انات
2 بنیاد کارها همه بر هفت و چار دان نه از سر تهتک رأی از ره ثبات
3 زان هفت و زین چهار که مجموع یازده است آباش هفت باشد و چارست امهات
4 ز آبا و امهات سه فرزند خاستند حیوان و معدن و سوم هر سه شان نبات
1 ایدل غافل بدان کاحوال عالم هیچ نیست پیش زخم حادثات دهر مرهم هیچ نیست
2 چون ز شادی کس نیابد در همه روی زمین زیر طاق آسمان گوئی که جز غم هیچ نیست
3 با خزان عمر و سردی دم باد فنا نوبهار عمر اگر چه هست خرم هیچ نیست
4 سور ایام ولادت و آن نشاط و خرمی پیش این غم کز پس او هست ماتم هیچ نیست
1 اینمنزل خجسته که بس روحپرورست از فرخی و خوش نفسی خلد دیگرست
2 سوزد چو آتشی غم دلها هوای او گوئی که خاکش از ارم آبش ز کوثرست
3 بس دلفریب خلق فتادست وضع او سنگش مگر ز گوهر و خشت وی از زرست
4 در نزهت و لطافت و رفعت نظیر او جائی نباشد ار بود این سبز منظرست
1 امروز در زمانه دلم شاد و خرم است وین خرمی ز مقدم دستور اعظم است
2 دستور جانپناه که با دولت جوان از بدو فطرتش خرد پیر همدم است
3 دارای ملک و دین که ز یمن وجود او بنیاد دین و قاعده ملک محکم است
4 والا علاء دولت و ملت محمد آنک خلقش بخاصیت دم عیسی مریم است
1 ای کاشف اسرار فلک رأی منیرت وی مظهر انوار سعادات ضمیرت
2 تو یوسف مصری و عزیز همه آفاق بر جمله خزائن بجهان کرد امیرت
3 ای میر محمد توئی آنکس که بمردی مانند علی نیست در ایام نظیرت
4 در معرکه خصم تو که بادا بجهان گم چون زاغ کمان گوشه نشین گشت چو تیرت
1 آنکه دست و دل او مظهر جود و کرم است وانکه در داد و دهش صد چو فریدون و جم است
2 قدوه و قبله شاهان جهان خواجه علی یاور ملک عرب داور ملک عجم است
3 و آنکه تیغش بگه رزم ز خون دل خصم رود نیلست که سیلش همه آب بقم است
4 فکر صائب نظرش دیده و دانسته که چیست هر چه بر تخته تقدیر الهی رقم است