1
خسرو زرین سپر دوش شد اندر کمان
تافت چو نیم آینه جرم مه از قیروان
2
بود سیه شش جهات همچو ز آب آینه
سرخ بر آم د دو قطب همچو زآتش سنان
3
دست فلک زان نهاد آینه بر طاق قوس
کز یرقان دید پر، چشم عروس خزان
4
طاق پل اکنون و آب آینه دان در غلاف
شهپر طاوس و برف آینه در پرنیان
5
تو ز کمان شد به شکل آینه گون برگ سبز
تا سپر زرنگار حربه کشید از کمان
6
آینه دستی است شاخ پنجه بریده زبن
شعبده کاری است چرخ بیضه نما از دخان
7
برف که زال زرست غنچه جوان روی ازوست
ز آهک فرتوت دان کاینه ماند جوان
8
کار بهار و خزان بر صفت آینه است
کز پس پشت صفاش هست کدورت عیان
9
چشمه خورگر ز خاک بیش نهان شد رواست
کان بصفا آینه است وین بصفت ناتوان
10
آینه زین روی بس خاصه درین ربع خاک
جبهت کهف امم قدوه آخر زمان