1 باد خزان وزان شد چهرهٔ گل خزان شد
2 طلایه لشکر خزان از دو طرف عیان شد چو ابر بهمن ز چشم من چشمهٔ خون روان شد
3 ناله، بس مرغ سحر در غم آشیان زد آشیان سوخته بین مشعله در جهان زد
4 خدا خدا داد ز دست استاد که بسته رخ شاهد مهلقا را
1 باش تا پنجهٔ ناهید زند زخمه به چنگ آورد اختر ما دامن مقصود به چنگ
2 خوش دلیها رسد از شاخ هوس گوناگون آرزوها دمد از باغ امل رنگارنگ
3 نور پاک احدی رفع کند ظلمت شرک خلقپاک بشری محوکند نقشهٔ جنگ
4 هرکه را تیر و کمانی بود از غمزه به کف نزند بر دل صاحب نظران تیر خدنگ
۱ ,
2 باد صبا بر گل گذر کن برگل گذر کن
3 وز حال گل ما را خبر کن ای نازنین
4 ای مهجبین با مدعی کمتر نشین
۱ ,
2 ز فروردین شد شکفته چمن گل نوشد زیب دشت و دمن
3 بهار آمد با گل و سنبل ز بیداد گل نعره زد بلبل
4 دل بلبل نازک است ای گل دل او را از جفا مشکن
1 آخر ای ایرانی! تا به کی نادانی
2 بر اروپا بنگر شور و غوغا بنگر
3 باری باری بر خود کن نظری داد ازین دربدری آه ازین بیخبری
4 عزت تو جلالت و شجاعتت کو؟ جلال تاریخی و آن برش شمشیر تو کو؟
۱ ,
2 به دل جز غم آن قمر ندارم خوشم ز آنکه غم دگر ندارم
3 کند داغ دلم همیشه تازه از این مطلب تازهتر ندارم (تکرار)
4 قسم خورده که رخساره نپوشد به جز با من دلداده نجوشد
1 ز من نگارم خبر ندارد به حال زارم نظر ندارد
2 خبر ندارم من از دل خود دل من از من خبر ندارد
3 کجا رود دل که دلبرش نیست کجا پرد مرغ که پر ندارد
4 امان از این عشق فغان از این عشق که غیر خون جگر ندارد
این تصنیف را بهار در منفای خود در سال ۱۳۱۲ ساخته و به به اهالی اصفهان اهدا کرده است. ,
2 به اصفهان رو که تا بنگری بهشت ثانی به زندهرودش سلامی ز چشم ما رسانی
3 شهر با شکوه قصر چلستون
4 گر شد از کفت یار بیوفا