1 دل ز جا برد سحر مرغ سحرخیز مرا مژدهای داد خوشآهنگ و دلاویز مرا
2 گفت کآزادیخواهان دیار کشمر برگزیدند به تکریم و به تعزیز مرا
3 از همه ملک به منشان نگه افتاد ز مهر زانکه بود از بدی و کژی پرهیز مرا
4 کرد فارغ ز ترشرویی بجنورد عبوس انتخاب هنری مردم ترشیز مرا
1 کند از جا عاقبت سیلاب چشم تر مرا همتی یاران که بگذشته است آب از سر مرا
2 آتشی سوزندهام، وین گیتی آتشپرست هر زمان پنهان کند در زیر خاکستر مرا
3 از تف سوزنده آهم گرم بگدازد چو موم گر نهد یاجوج پیش سد اسکندر مرا
4 گر نکردی جامه وکفش وکله، سنگین تنم چون گیاه خشک برکندی ز جا صرصر مرا
1 از من گرفت گیتی یارم را وز چنگ من ربود نگارم را
2 وبرانه ساخت یکسره کاخم را آشفته کرد یکسره کارم را
3 ز اشک روان و خاک به سرکردن در پیش دیده کند مزارم را
4 یک سو سرشک و یک سو داغ دل پر باغ لاله ساخت کنارم را
1 مه کرد مسخر دره و کوه لزن را پر کرد ز سیماب روان دشت و چمن را
2 گیتی به غبار دمه و میغ، نهان گشت گفتی که برفتند به جاروب، لزن را
3 گم شد ز نظر کنگرهٔ کوه جنوبی پوشید ز نظارگی آن وجه حسن را
4 آن بیشه که چون جعد عروسان حبش بود افکند به سر مقنعهٔ برد یمن را
1 قیصر گرفت خطهٔ ورشو را درهم شکست حشمت اسلو را
2 جیش تزار را یرشش بگسیخت چون داس باغبان علف خو را
3 دیری نمانده کز یورشی دیگر مسکف زکف گذارد مسکو را
4 روس آنکه در لهستان چنگالش برتافت دست چندین خسرو را
1 عید قربان آمد ای جان جهان قربان تو را جلوهای کن تا شود جانها فدای جان تو را
2 من شوم قربان تو را تا زنده مانم جاودان زنده ماند جاودان آنکو شود قربان تو را
3 زلف ورخسارت نشان ازکفر و ازایمان دهند زین قبل فرمان رسد برکفر و بر ایمان تو را
4 حیله و دستان مکن در دلبری با دوستان زانکهخود بخشند دل، بیحیله ودستان تو را
1 ای که در هر نیکوئی آراسته یزدان تو را جمله داری خود، چه گویم این تو را یا آن تو را
2 کرده یزدانت همی انباز با حور بهشت وانچهبخشد حور را بخشیده صدچندان تو را
3 درکنار خویشتن پرورده رضوانت به ناز تاکند فرمانروا بر حور و بر غلمان تو را
4 زلف طرار تو زانپس حیلهها انگیخته است تا به افسون و حیل دزدیده از رضوان تو را
1 به سر بنهاد احمدشاه دیهیم کیانی را ببین با تاج کیکاوس، کیکاوس ثانی را
2 الا ای کاوه خنجرکش، سوی ضحاک لشکرکش فریدون است هان برکش ، درفش کاویانی را
3 ز تاجش نور پاشیده از او روشندل و دیده ملک ماهی است پوشیده، قبای خسروانی را
4 بهدلش ایزد خرد هشته به گلشن انصاف بسرشته به پیشانیش بنوشته خط گیتی ستانی را
1 ز میغ اندر جهد هزمان درخشا شود میغ از درخشیدنش رخشا
2 کجا طفلی کشد با دست لرزان خطی زرین، بدان ماند درخشا
3 دمد تندر بدان قوت که گویی شودکوه ازنهیبش پخش پخشا
4 الا زین سنگسار ابر فریاد کریما کردگارا جرم بخشا