1 خواستگار آمد و با رنج دراز خوانده شد خطبه و شد عقد فراز
2 خیمه کشت ازگل روبش گلشن ناقه کشتند و شد آتش روشن
3 زان عروسی و از آن دامادی مادرش کرد فراوان شادی
4 لیک از آغاز، عروس بدخوی سر گران داشت بدان مادرشوی
1 پیرزن صبر نمودی به جفاش باکس آن راز نمی کردی فاش
2 لیک آن دختر غدار پلید کرد با شوی شبی رازپدید
3 گفت مام تو مرا کشت ز غم بس که با من کند از کینه ستم
4 ما نسازیم به یکجای مقر یا مرا دار بهبر، یا مادر
1 بیشهای بود در آن نزدیکی شهره در موحشی و تاریکی
2 بود معروف به وادیّ سباع واندر آن از دد و از دام انواع
3 وادیئی هول و خطرناک و مخوف همچو دوزخ به مخافت معروف
4 آب در زیرو نیستان به زبر درس ده خار بنانی کب دگر
1 هاتفی گفت که ابرام بنه مادر است این، دلش آزار مده
2 این چنین دل نبود با همه کس کاین دل مادر کان باشد و بس
3 گر بود هیچ دلی عرش خدا بود آن دل، دل مادر تنها
1 شد سوار شتر آن کهنه حریف مادر خویش گرفته به ردیف
2 راند جمازه و آن مام نژند اندر آن وادی تاریک فکند
3 نان و آبی بنهادش به کنار بازگردید به نزدیک نگار
4 گفت زالی که دلت را خون ساخت رفت جایی که عرب نی انداخت!
1 شیرمردی ز سواران دلیر که بدی پیشهٔ او کشتن شیر
2 پدر اندر پدرش گُرد و سوار همه دهقانمنش وشیر شکار
3 جعبه پر تیر و بزه کرده کمان به کمر خنجر و در مشت سنان
4 گام برداشت در آن بیشه خموش کامدش زمزمهای نرم به گوش
1 بود در بصره جوانی ز اعراب شده از عشق بتی مست و خراب
2 دختری آفت دل، غارت دین غمزهاش در ره جانها به کمین
3 چشم جادوش به کفر آغشته صف مژگان ز خدا برگشته
4 عشوهاش خون جوانان خورده دل صد پیر و جوان آزرده
1 ای پسر مادر خود را مازار بیش از او هیچ کرا دوست مدار
2 تو چه دانی که چها در دل اوست او ترا تا به کجا دارد دوست
3 نیست از «عشق» فزونتر مهری آن کهبسته است به موی و چهری
4 عشق از وصل بکاهد باری کم شود از غمی و آزاری
1 هاتفی گفت که ابرام بنه مادر است این، دلش آزار مده
2 این چنین دل نبود با همه کس کاین دل مادر کان باشد و بس
3 گر بود هیچ دلی عرش خدا بود آن دل، دل مادر تنها