بود در بصره جوانی از ملکالشعرا بهار منظومه 1
1. بود در بصره جوانی ز اعراب
شده از عشق بتی مست و خراب
...
1. بود در بصره جوانی ز اعراب
شده از عشق بتی مست و خراب
...
1. خواستگار آمد و با رنج دراز
خوانده شد خطبه و شد عقد فراز
...
1. پیرزن صبر نمودی به جفاش
باکس آن راز نمی کردی فاش
...
1. بیشهای بود در آن نزدیکی
شهره در موحشی و تاریکی
...
1. شد سوار شتر آن کهنه حریف
مادر خویش گرفته به ردیف
...
1. شیرمردی ز سواران دلیر
که بدی پیشهٔ او کشتن شیر
...
1. هاتفی گفت که ابرام بنه
مادر است این، دلش آزار مده
...
1. ای پسر مادر خود را مازار
بیش از او هیچ کرا دوست مدار
...