بسم الله الرحمن الرحیم ,
سرور پیامبران، شریف ترین اولین و آخرین، که درود خدا بر او و تبارش باد، در یکی از خطبه های خویش - آن گاه که بر ناقه ی غضباء بود - فرمود: ای مردم، گوئی که مرگ بر غیر ما مکتوب افتاده است و حق بر جز ما واجب گشته! ,
و آن کسان که جنازه ی ایشان تشییع کرده ایم، بزودی نزد ما باز خواهند گشت. آنان را به گور همی سپاریم، و میراثشان چنان همی خوریم که گوئی جاودانانیم. ,
گوئی پند دهندگان را از یاد برده ایم و از هر بلا به پناه اندریم. خوشا حال آن کس که آنچه براه حلال بدست آورده، انفاق کند و با اهل دانش و حکمت هم نشین شود و از اهل ذلت و مسکنت ببرد. ,
عارفی را پرسیدند: آیا بلائی را شناسی که بر مبتلایش رحم نکنند و نعمتی را که منعمش را حسادت نورزند؟ گفت: بلی، فقیر چنین است. ,
گویند، عارفی هنگامی که سخن مشهور را شنید که: دو نعمت است که ناشناخته مانده است: سلامتی و ایمنی. گفت: این دو را سومی نیز هست که سپاسش نیز ندارند. ,
چه مردمان سلامتی و ایمنی را گاه سپاس همی دارند. گفتند: آن سوم چیست؟ گفت: فقر. چه فقر نیز نعمتی است که بر تمام منعمانش پوشیده است جز آن کسان که خداوند ایشان را نگاه داشته است. ,
وقت در اصطلاح صوفیه زمان حال است و صوفی حال خویش وصف آن همی کند. یعنی اگر خود مسرو بود، وقت، را وقت سرور شمرد. و اگر محزون بود، وقت حزنش شناسد. ,
1 ای به پهلوی تو دل در پرده سر از این پرده برون ناورده
2 یکدم از پرده ی غفلت به درآی باشد این راز شود پرده گشای
3 نیست این پیکر مخروطی دل بلکه هست این قفس طوطی دل
4 گر تو طوطی زقفس نشناسی بخدا ناس نئی نسناسی
امیر مؤمنان علی(ع) را روزی که بر قاطری به جنگ بود، گفتند: کاش اسبی را بر همی نشستی. فرمود: من از کسی که حمله آرد، نگریزم و بر آن کس که گریزد حمله نبرم. از این رو، همین قاطر کفایتم می کند. ,
از سخنان حکیمانه هند: آن گاه که دشمنت به تو نیازمند شود، دوست دارد که زنده مانی و زمانی که دوست تو از تو بی نیاز شود، مرگت را کوچک انگارد. ,
از سخنان بزرگان: آن دوستی که طمع گرهش زند، یأسش ببرد. ,
حجاج پیری بادیه نشین را پرسید: اشتهایت چگونه است؟ گفت: اگر خورم سنگین شوم و اگر نخورم ضعف گیردم. گفت: با همسرت چونی؟ گفت: اگر تمکینم کند، نتوانم و اگر نکند، حریص شوم. ,
شیخ در کتاب نجات گفت: فلک حیوانی است که مطیع خداوند است. ,
محققی گفت: هنگامی که چیزهائی چون مگس و سوسک زنده است، چه چیز مانع آن است که گوئیم خورشید و ماه زنده است. یکی از عرفا در وصف افلاک چه نیک گفته است: ,
3 صوفیان کبود پوش همه از غم دوست در خروش همه
4 آتش اندر دل و هوا در جان کرده بر خاک آب دیده روان
خلیفه ای از کودکی عادت خاک خوردن داشت. روزی به طبیب خویش گفت: چه چیزی از خاک خوردن مانع شود؟ گفت: اراده ی مردان. گفت: راست گفتی و از آن پس دیگر چنان نکرد. ,
جالینوس را پرسیدند راجع به بلغم چه گوئی؟ گفت: رهروی است که هر درش که بربندی دری دگر بهر خود گشاید. ,
پرسیدند: سودا چیست؟ گفت: چون زمین است که اگر جنبد، هر چه برآن است نیز جنبد. ,
پرسیدند: صفرا چیست؟ گفت: سگی زخم خورده در باغی است. گفتند: خون چیست؟ گفت: بنده ی آدمی است و در دست تو است. اما گاه شود که برده سرور خویش را به قتل رساند. ,
1 چشم عقل و علم کور از شهوت است دیو پیش دیده حور از شهوت است
2 راه شهوت پر گل و لای بلاست هر که افتاد اندر آن گل برنخاست
3 از می شهوت چو یک جرعه چشی در مذاق تو نشیند زان خوشی
4 آن خوشی در بینیت گردد مهار در کشاکش داردت لیل و نهار
عارفی را پرسیدند: آیا بلائی را شناسی که بر مبتلایش رحم نکنند و نعمتی را که منعمش را حسادت نورزند؟ گفت: بلی، فقیر چنین است. ,
گویند، عارفی هنگامی که سخن مشهور را شنید که: دو نعمت است که ناشناخته مانده است: سلامتی و ایمنی. گفت: این دو را سومی نیز هست که سپاسش نیز ندارند. ,
چه مردمان سلامتی و ایمنی را گاه سپاس همی دارند. گفتند: آن سوم چیست؟ گفت: فقر. چه فقر نیز نعمتی است که بر تمام منعمانش پوشیده است جز آن کسان که خداوند ایشان را نگاه داشته است. ,
وقت در اصطلاح صوفیه زمان حال است و صوفی حال خویش وصف آن همی کند. یعنی اگر خود مسرو بود، وقت، را وقت سرور شمرد. و اگر محزون بود، وقت حزنش شناسد. ,
گدائی همی رفت و کودکش در پیش روان بود. کودک صدای زنی بشنید که در پی جنازه ای همی گفت: ای مرد ترا به جائی برند که نه در آن عطائی بود نه فراشی، نه چاشتی و نه شامی. کودک گفت: پدر، جنازه را به خانه ی ما همی برند. ,
ابوالعینا روزی از کودکی پرسید: در کدام باب نحوی؟ گفت: در باب فاعل و مفعول. گفت: بدین گونه در باب ابوین خویشتنی. ,
کنیزکی وی را گفت: انگشتری خویش به من ده تا هماره به خاطرت آرم. گفت: مرا بهر این که آن را به تو ندادم به خاطر دار. ,
4 ای در اسباب جهان پای تو بند مانده از راه بدین سلسله چند
ابو محمد بن یحیی، معلم مامون، گفت: روزی ناگزیر از بیمارئی که دچارش بودم، نشسته نماز خواندم. قضا را مامون خطائی کرد. برخاستم تا تنبیهش کنم. وی گفت: شیخا، خداوند را نشسته اطاعت همی کنی اما برخاسته عصیان روا می داری؟ ,
پاره ای از اهل کلام، با شنیدن این سخن گفته اند، این سخن مناسب حدیث مشهور است که: روزی برسد که در قعر جهنم هم شاهی سبز شود. ,
شیخ مقتول سهروردی در تلویحات گوید: انسان تا زمانی که ملکه ی خلع بدن حاصلش نشود، حکیم به حساب نیاید. و در این معنی نباید به فیلسوف نمایان خطاکار مادی التفات کرد. چه کار سترگ تر از آن است که آن ها گویند. ,
صاحب مفاحص گوید: تعبیر از مبداء فیاض، تعالی شانه، به وحدت رواست چه در برگیرنده تر از وجود است. پاره ای از عارفان از آن به نقطه تعبیر می کنند و شیخ (ابن) عربی از آن به عشق به وی مذاهبی گوناگون است. خدایش خیردهاد که چه نیک سرود: ,