مردی به نزد مالک دینار آمد و وی را دید که بنشسته و سگی سر بر زانوی وی نهاده است. مرد خواست سگ را براند. مالک گفت: بگذارش که ترا زیان و رنجی نرساند، و از هم نشین بد نیز نیک تر بود. ,
کسی را گفتند چه باعث شد که از مردمان عزلت کنی؟ گفت: بیم داشتم که پنهان از من دین من بستانند و من ندانم. این اشاره به آن است که طبع آدمی پنهان از وی صفات بد را از همنشینان بد همی گیرد. ,
اگر دو مرد را به صناعتی واحد دیدی و خواستی بدانی کدامشان را مهارت بیش است، جز به روزی ایشان که بر آن ها گشاده همی گردد، منگر. ,
آنجا که نادانی است، روزی فراوان است و هر جا که فضلی است، تنگدستی در کار است. ,