آثار شیخ بهایی

صفحه 1 از 2
2 اثر از دفتر اول - قسمت سوم در کشکول شیخ بهایی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر دفتر اول - قسمت سوم در کشکول شیخ بهایی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار شیخ بهایی / کشکول شیخ بهایی / دفتر اول - قسمت سوم در کشکول

دفتر اول - قسمت سوم در کشکول شیخ بهایی

1 جدلی فلسفی است خاقانی تا به فلسی نگیری احکامش

2 فلسفه در جدل کند پنهان وانگهی فقه بر نهد نامش

3 مس بدعت به زر بیالاید پس فروشد به مردم خامش

4 دام دم افکند مشعبدوار پس بپوشد به خار و خس دامش

نامه ای که یعقوب (ع) به یوسف که بر پیامبر ما و وی دورد بادا، هنگامی که وی برادر کوچکش را باتهام سرقت بگرفته بود بنوشته است، بنقل از کشاف: از یعقوب اسرائیل الله بن اسحاق ذبیح الله بن ابراهیم خلیل الله به عزیز مصر، اما بعد ما خاندانی هستیم که بلایا بر ما گماشته شده، نیایم را دست و پای بستند و در آتش افکندند تا بسوزد. ,

اما خداوند ویرا از آتش برهانید و آتش بر او سرد و سلامت ساخت. کارد از پشت بر گردن پدرم نیز نهاده شد تا کشته شود و خداوند فدیه اش داد. ,

و مرا نیز پسری بود که از فرزندانم بیشترش دوست می داشتم. برادرانش به صحرا بردند و پیراهن خونینش بهر من آوردند و گفتند که وی را گرگ در ربوده. ,

و این شد که چشمانم از فرط گریه بر او کور شد. و مرا پسری دیگر از مادر همان فرزند بود که تسلای دلم به حساب همی آمد. ,

یکی از یاران امیر مومنان (ع) را پرسید: ای امیر، آیا بر گناهکاران امت میتوانیم سلام کرد؟ پاسخ داد: می بینی که خداوند ایشان را شایسته ی توحید میداند، تو ایشان را شایسته ی سلام نمی دانی؟ ,

نیز فرموده است: چیزی که ناتوان را به آرزویش می رساند، همان است که بین دوراندیش و آرزویش حایل می شود. ,

آن گاه که گناه را عظیم شماری، حق خداوند را عظیم شمرده ای و آن گاه که گناه را کوچک بشماری، حق خداوند را کوچک شمرده ای، گناهی که تو آن را عظیم پنداری، خداوند کوچکش خواهد شمرد و گناهی که تو خردش بشمری، خداوند عظیمش خواهد داشت. ,

اگر مومنی را در کاری ناشایسته بینم، وی را بپوشانم. آن کس که چیزی را که بدان نیاز ندارد بخرد، چیزی را که بدان محتاج است خواهد فروخت. ,

یاران، برخیزید و پیام مرا بدنیا رسانید که هر دم برنگی درآید. و از من گوییدش، فریبکارا، از ما دور شو. مگر نه این است که ما بکارها و گفتارهایت آشنائیم؟ بهر چشمان ما خود را آرایش مکن، چرا که هر گاه تو حجاب از رخ می کشی ما قناعت پیشه می کنیم. ,

و هر گاه که رسواکده های تو دل را بفریبد، چشمهامان را با پوشش یأس همی پوشانیم ما چراگاه های ترا سراسر در نور دیده ایم، و راستی را هیچکدامشان را شایسته نیافته ایم. ,

3 آن روز دل غم جهان برخیزد رنگ غم از آیینه ی جان برخیزد

4 کاین تیره غبار آسمان بنشیند وین توده ی خاک از میان برخیزد

حکیمی گفت: هر گاه بدانشی دست یافتی، نور آن دانش به تیرگی گناهان خاموش مساز چه در آن صورت، روزی که دانشمندان به نورد دانش خویش راه سپرند، تو در تاریکی مانی. ,

از پیامبر (ص) نقل است که فرمود: خیانت آدمی در زمینه ی دانش شدیدتر از خیانت وی در زمینه ی مال است. ,

بنزد سرور ما جعفر بن محمد الصادق (ع) این گفته ی پیامبر (ص) را نقل کردند که نگریستن بروی دانشمند عبادت است. ,

وی فرمود: منظور آن دانشمندی است که هر گاه برویش نگری. تا بیاد عقبی افکند. و کسی که چنین نبود، نگریستن بروی وی فتنه است. ,

اسراف کاری به نزع اندر بود. و هر بارش که میگفتند بگو: لاالله الا الله، این بیت همی خواند: ,

2 دریغا از آن زن که خسته می پرسید راه حمام منجاب از کجاست؟

و سبب آن بود که زنی عفیف و زیباروی بعزم حمام منجاب از خانه خارج شده بود و راه نمیدانست و از رفتن خسته گشته بود. ,

وی مردی را بر درخانه اش دید و از او پرسید: حمام منجاب کجاست؟ مرد به خانه خویش اشاره کرد و گفت: همین جاست. و هنگامی که زن وارد خانه شد، مرد نیز از پی او وارد شد و در را ببست. ,

هان چشمانم، چرا بر عمر من که نادانسته از دست شد، نمی گریید؟ بر عمر منی که پنجاه سال را پشت سرگذاردم و آماده ی رستخیز نگشتم و دیگرم عذری نیست؟ ,

جدم - که خداوند رحمتش کناد - از خط سید بزرگوار و پاک نهاد، صاحب مناقب و مفاخر سید رضی الدین علی بن کاوس - که خداوند روانش را قدسی کناد - از جزء دوم یا هشتم کتاب زیارات محمد بن احمد داود قمی رحمه الله علیه نقل کرده است که: ,

ابو حمزه ی ثمالی به امام صادق(ع) گفت: من اصحاب را دیده ام که از خاک مدفن امام حسین(ع) برمی گیرند و از آن شفا می طلبند. آیا آن خاک را شفائی است؟ ,

فرمود: از خاک بین گور تا چهار میل میتوان شفا جست. مدفن حضرت رسول (ص) و مدفن حسن و علی و محمد (ع) نیز چنین است. ,

یکی از دانشمندان بنی اسرائیل در دعایش می گفت: پروردگارا! چه اندازه گناه ورزیدم و پادافراهم ندادی! پروردگار بپیامبر معاصرش وحی کرد که: بنده ی مرا بگوی چه اندازه پادافراهت دادم و ندانستی، مگر نه این که شیرینی مناجاتمرا از تو بستندم؟! ,

راغب در محاضرات نقل کرده است که: حکیمی شاگردان را میگفت: همنشینی دانایان را - دوست باشند یا دشمن - بگزینید. چرا که خرد بر خرد افزاید. ,

سفیان ثوری بخدمت ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق (ع) رسید و گفت: ای پیامبرزاده آنچه را که خداوند ترا آموخت، مرا بیاموز. ,

وی فرمود: آن گاه که گناه بر تو بروز یابد. استغفار کن و آن گاه که نعمت بر تو بروز کند، سپاس بگزار و هر گاه دچار اندوه شوی بگوی: لاحول و لاقوه الا بالله. سفیان براه افتاد و می گفت: سه پند، و چه پندهایی نیکو! ,

این فقیر، محمد بهاالدین عاملی - که خدایش ببخشایاد - گوید: از جمله ی آنچه که اصحابنا - خداوند اسرارشان را قدسی کناد و جایگاهشان را در جنت والابراد - در اثبات وجوب عقلانی سپاسگزاری از منعم می گویند، هر چند در این زمینه منقولی در دست نیست ,

آن که کسی که بدیده خرد به نیروها و حواس ظاهر و باطنی که بوی داده شده است بنگرد، و با نور فطرت به دقایق حکمتی که در ترکیب بدن وی بکار رفته تأمل کند، و بصیرت خویش را در ارزیابی انواع بی انتهای نعمتهائی که وی را احاطه کرده است، بکار برد، خردش حکم خواهد کرد که منعمی که آنهمه نعمت عظیم و منت های درشت را بر وی ارزانی داشته است، در خور شکرگزاری است و نه ناسپاسی. ,

این چنین کس، قطعا حکم خواهد کرد که کسی که از سپاسگزاری آنهمه لطف روی گرداند و از حمد آنهمه قدرتی که روز و شب و آشکارا و پنهان او را زیر منت خود دارد، غفلت ورزد، نه فقط مستحق مذمت و ملامت که در خور بزرگترین و سخت ترین پادافره ها و جزاهاست. ,

اشاعره اما پس از آن که دلایلی نادرست را در کنار هم نهادند، آنها را دلایلی قاطع بر ابطال وجود زشت و زیبای عقلی برشمرده اند. ,

نامه ای که یعقوب (ع) به یوسف که بر پیامبر ما و وی دورد بادا، هنگامی که وی برادر کوچکش را باتهام سرقت بگرفته بود بنوشته است، بنقل از کشاف: از یعقوب اسرائیل الله بن اسحاق ذبیح الله بن ابراهیم خلیل الله به عزیز مصر، اما بعد ما خاندانی هستیم که بلایا بر ما گماشته شده، نیایم را دست و پای بستند و در آتش افکندند تا بسوزد. ,

اما خداوند ویرا از آتش برهانید و آتش بر او سرد و سلامت ساخت. کارد از پشت بر گردن پدرم نیز نهاده شد تا کشته شود و خداوند فدیه اش داد. ,

و مرا نیز پسری بود که از فرزندانم بیشترش دوست می داشتم. برادرانش به صحرا بردند و پیراهن خونینش بهر من آوردند و گفتند که وی را گرگ در ربوده. ,

و این شد که چشمانم از فرط گریه بر او کور شد. و مرا پسری دیگر از مادر همان فرزند بود که تسلای دلم به حساب همی آمد. ,

آثار شیخ بهایی

2 اثر از دفتر اول - قسمت سوم در کشکول شیخ بهایی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر دفتر اول - قسمت سوم در کشکول شیخ بهایی شعر مورد نظر پیدا کنید.