1 جدلی فلسفی است خاقانی تا به فلسی نگیری احکامش
2 فلسفه در جدل کند پنهان وانگهی فقه بر نهد نامش
3 مس بدعت به زر بیالاید پس فروشد به مردم خامش
4 دام دم افکند مشعبدوار پس بپوشد به خار و خس دامش
نامه ای که یعقوب (ع) به یوسف که بر پیامبر ما و وی دورد بادا، هنگامی که وی برادر کوچکش را باتهام سرقت بگرفته بود بنوشته است، بنقل از کشاف: از یعقوب اسرائیل الله بن اسحاق ذبیح الله بن ابراهیم خلیل الله به عزیز مصر، اما بعد ما خاندانی هستیم که بلایا بر ما گماشته شده، نیایم را دست و پای بستند و در آتش افکندند تا بسوزد. ,
اما خداوند ویرا از آتش برهانید و آتش بر او سرد و سلامت ساخت. کارد از پشت بر گردن پدرم نیز نهاده شد تا کشته شود و خداوند فدیه اش داد. ,
و مرا نیز پسری بود که از فرزندانم بیشترش دوست می داشتم. برادرانش به صحرا بردند و پیراهن خونینش بهر من آوردند و گفتند که وی را گرگ در ربوده. ,
و این شد که چشمانم از فرط گریه بر او کور شد. و مرا پسری دیگر از مادر همان فرزند بود که تسلای دلم به حساب همی آمد. ,
یکی از یاران امیر مومنان (ع) را پرسید: ای امیر، آیا بر گناهکاران امت میتوانیم سلام کرد؟ پاسخ داد: می بینی که خداوند ایشان را شایسته ی توحید میداند، تو ایشان را شایسته ی سلام نمی دانی؟ ,
نیز فرموده است: چیزی که ناتوان را به آرزویش می رساند، همان است که بین دوراندیش و آرزویش حایل می شود. ,
آن گاه که گناه را عظیم شماری، حق خداوند را عظیم شمرده ای و آن گاه که گناه را کوچک بشماری، حق خداوند را کوچک شمرده ای، گناهی که تو آن را عظیم پنداری، خداوند کوچکش خواهد شمرد و گناهی که تو خردش بشمری، خداوند عظیمش خواهد داشت. ,
اگر مومنی را در کاری ناشایسته بینم، وی را بپوشانم. آن کس که چیزی را که بدان نیاز ندارد بخرد، چیزی را که بدان محتاج است خواهد فروخت. ,
یاران، برخیزید و پیام مرا بدنیا رسانید که هر دم برنگی درآید. و از من گوییدش، فریبکارا، از ما دور شو. مگر نه این است که ما بکارها و گفتارهایت آشنائیم؟ بهر چشمان ما خود را آرایش مکن، چرا که هر گاه تو حجاب از رخ می کشی ما قناعت پیشه می کنیم. ,
و هر گاه که رسواکده های تو دل را بفریبد، چشمهامان را با پوشش یأس همی پوشانیم ما چراگاه های ترا سراسر در نور دیده ایم، و راستی را هیچکدامشان را شایسته نیافته ایم. ,
3 آن روز دل غم جهان برخیزد رنگ غم از آیینه ی جان برخیزد
4 کاین تیره غبار آسمان بنشیند وین توده ی خاک از میان برخیزد
حکیمی گفت: هر گاه بدانشی دست یافتی، نور آن دانش به تیرگی گناهان خاموش مساز چه در آن صورت، روزی که دانشمندان به نورد دانش خویش راه سپرند، تو در تاریکی مانی. ,
از پیامبر (ص) نقل است که فرمود: خیانت آدمی در زمینه ی دانش شدیدتر از خیانت وی در زمینه ی مال است. ,
بنزد سرور ما جعفر بن محمد الصادق (ع) این گفته ی پیامبر (ص) را نقل کردند که نگریستن بروی دانشمند عبادت است. ,
وی فرمود: منظور آن دانشمندی است که هر گاه برویش نگری. تا بیاد عقبی افکند. و کسی که چنین نبود، نگریستن بروی وی فتنه است. ,
اسراف کاری به نزع اندر بود. و هر بارش که میگفتند بگو: لاالله الا الله، این بیت همی خواند: ,
2 دریغا از آن زن که خسته می پرسید راه حمام منجاب از کجاست؟
و سبب آن بود که زنی عفیف و زیباروی بعزم حمام منجاب از خانه خارج شده بود و راه نمیدانست و از رفتن خسته گشته بود. ,
وی مردی را بر درخانه اش دید و از او پرسید: حمام منجاب کجاست؟ مرد به خانه خویش اشاره کرد و گفت: همین جاست. و هنگامی که زن وارد خانه شد، مرد نیز از پی او وارد شد و در را ببست. ,
هان چشمانم، چرا بر عمر من که نادانسته از دست شد، نمی گریید؟ بر عمر منی که پنجاه سال را پشت سرگذاردم و آماده ی رستخیز نگشتم و دیگرم عذری نیست؟ ,
جدم - که خداوند رحمتش کناد - از خط سید بزرگوار و پاک نهاد، صاحب مناقب و مفاخر سید رضی الدین علی بن کاوس - که خداوند روانش را قدسی کناد - از جزء دوم یا هشتم کتاب زیارات محمد بن احمد داود قمی رحمه الله علیه نقل کرده است که: ,
ابو حمزه ی ثمالی به امام صادق(ع) گفت: من اصحاب را دیده ام که از خاک مدفن امام حسین(ع) برمی گیرند و از آن شفا می طلبند. آیا آن خاک را شفائی است؟ ,
فرمود: از خاک بین گور تا چهار میل میتوان شفا جست. مدفن حضرت رسول (ص) و مدفن حسن و علی و محمد (ع) نیز چنین است. ,
یکی از دانشمندان بنی اسرائیل در دعایش می گفت: پروردگارا! چه اندازه گناه ورزیدم و پادافراهم ندادی! پروردگار بپیامبر معاصرش وحی کرد که: بنده ی مرا بگوی چه اندازه پادافراهت دادم و ندانستی، مگر نه این که شیرینی مناجاتمرا از تو بستندم؟! ,
راغب در محاضرات نقل کرده است که: حکیمی شاگردان را میگفت: همنشینی دانایان را - دوست باشند یا دشمن - بگزینید. چرا که خرد بر خرد افزاید. ,
سفیان ثوری بخدمت ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق (ع) رسید و گفت: ای پیامبرزاده آنچه را که خداوند ترا آموخت، مرا بیاموز. ,
وی فرمود: آن گاه که گناه بر تو بروز یابد. استغفار کن و آن گاه که نعمت بر تو بروز کند، سپاس بگزار و هر گاه دچار اندوه شوی بگوی: لاحول و لاقوه الا بالله. سفیان براه افتاد و می گفت: سه پند، و چه پندهایی نیکو! ,
این فقیر، محمد بهاالدین عاملی - که خدایش ببخشایاد - گوید: از جمله ی آنچه که اصحابنا - خداوند اسرارشان را قدسی کناد و جایگاهشان را در جنت والابراد - در اثبات وجوب عقلانی سپاسگزاری از منعم می گویند، هر چند در این زمینه منقولی در دست نیست ,
آن که کسی که بدیده خرد به نیروها و حواس ظاهر و باطنی که بوی داده شده است بنگرد، و با نور فطرت به دقایق حکمتی که در ترکیب بدن وی بکار رفته تأمل کند، و بصیرت خویش را در ارزیابی انواع بی انتهای نعمتهائی که وی را احاطه کرده است، بکار برد، خردش حکم خواهد کرد که منعمی که آنهمه نعمت عظیم و منت های درشت را بر وی ارزانی داشته است، در خور شکرگزاری است و نه ناسپاسی. ,
این چنین کس، قطعا حکم خواهد کرد که کسی که از سپاسگزاری آنهمه لطف روی گرداند و از حمد آنهمه قدرتی که روز و شب و آشکارا و پنهان او را زیر منت خود دارد، غفلت ورزد، نه فقط مستحق مذمت و ملامت که در خور بزرگترین و سخت ترین پادافره ها و جزاهاست. ,
اشاعره اما پس از آن که دلایلی نادرست را در کنار هم نهادند، آنها را دلایلی قاطع بر ابطال وجود زشت و زیبای عقلی برشمرده اند. ,
نامه ای که یعقوب (ع) به یوسف که بر پیامبر ما و وی دورد بادا، هنگامی که وی برادر کوچکش را باتهام سرقت بگرفته بود بنوشته است، بنقل از کشاف: از یعقوب اسرائیل الله بن اسحاق ذبیح الله بن ابراهیم خلیل الله به عزیز مصر، اما بعد ما خاندانی هستیم که بلایا بر ما گماشته شده، نیایم را دست و پای بستند و در آتش افکندند تا بسوزد. ,
اما خداوند ویرا از آتش برهانید و آتش بر او سرد و سلامت ساخت. کارد از پشت بر گردن پدرم نیز نهاده شد تا کشته شود و خداوند فدیه اش داد. ,
و مرا نیز پسری بود که از فرزندانم بیشترش دوست می داشتم. برادرانش به صحرا بردند و پیراهن خونینش بهر من آوردند و گفتند که وی را گرگ در ربوده. ,
و این شد که چشمانم از فرط گریه بر او کور شد. و مرا پسری دیگر از مادر همان فرزند بود که تسلای دلم به حساب همی آمد. ,