شیخ بهایی

صفحه 1 از 2
2 اثر از دفتر اول - قسمت اول در کشکول شیخ بهایی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر دفتر اول - قسمت اول در کشکول شیخ بهایی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / شیخ بهایی / کشکول شیخ بهایی / دفتر اول - قسمت اول در کشکول

دفتر اول - قسمت اول در کشکول شیخ بهایی

پروردگار یگانه و یاور را سپاس و درود وی بر سرورمان محمد و تبار او باد. اما بعد، پس از آن که من از تالیف کتاب «المخلاه » فارغ شدم - همان کتاب که از هر چیزی نیک ترین و شیرین ترینش را در خود دارد و در آغاز جوانی بدان پرداخته ام و آن را تکه تکه گرد کرده، انتظام داده و آنچرا که بروزگار حاصلم گشته بود، و چیزهائی که دل خواهد و دیده را لذت دهد، در آن نهاده ام ,

و بویژه از گزیده های تفسیر و نیکوترین تاویل و سرچشمه های اخبار و نیک ترین آثار و بدایع موعظه هائی که نورشان فروغ می بخشد، و دسته سخنانی که ماهتابشان هدایت می دهد، و نسیم های قدسی که مشام دل را عطر آگین می کند و دستاوردهای انسی که دلهای پوسیده را زنده می کند و ابیات نغزی که بروانی از ساغر نوشیده می افتد، و داستانهائی مفتون کننده که بنفاست با روح آدمی درمی آمیزد؛ ,

و عروسان معانی که گوئی مرواریدهای پراکنده است، و مسائلی گرانقدر که شایسته است با حروف نور بر سیمای حور نگاشته آید، و گفتارهائی استوار که هنگام آسودگی و آرامش دل برخاطرم بگذشته، و جدال هائی بسیار که هنگام پرمشغلگی عاید طنعم گشته، با ترتیبی شایسته که بدان سابقه نداشته ام و آرایشی پیراسته که پیشتر بدان دسترسی نیافته بودم، در آن نیک گرد کرده ام به نوادری دست یافتم که طبع از آن به هیجان می آید و گوش نوازش گیرد و به طرفه هائی که غمگنان را دلشاد می کند. ,

و به مروارید گنجینه ها طعنه می زند، و نیز لطیفه هائی صافی تر از می پالوده و نیک تر از روزگاران جوانی، و همچنین اشعاری دلنشین تر از آب زلال و لطیف تر از سحر حلال ,

ابوالربیع زاهد به داود طائی گفت: مرا پندی ده. گفت: از دنیا روزه بگیر و افطارات را آخرت نه. از مردمان نیز چونان بگریز که از شیر شرزه. ,

صاحبدلی می گفت: ای یاران صفا، این زمان زمان سکوت است و در خانه ماندن و ذکر خدای نادیده را گفتن. ,

فضل میگفت: مردی که مرا اگر بیند، سلامم نگوید، بر من منتی دارد. ,

ابو سلیمان دارائی گفت: زمانی بیع بن خیثم بر در خانه اش نشسته بود که ناگاه سنگی به پیشانیش برآمد و آن را بشکافت. ,

افلاطون گفت: عشق نیروئی غریزی است که از وسوسه های خواستن و سایه های خیال عاید صورت طبیعی گردد. و دلیران را بزدلی آرد و بزدلان را دلیر کند و هر انسانی را خوئی بخشد، که عکس خوی او بود. ,

حکیمی گفت: زیبائی جاذبه ای روحانی است که دلربائیش را جز بسبب خاصیتش توجیه نمی توان کرد. ,

صاحب اغانی در اخبار علویه ی مجنون آورده است: روزی وی نزد مامون شد و دست و پاکوبان چنین می خواند: ,

4 یاور من نه آن کس است که چون بدو ستم نکنم و فرمانش بر، با من یکرنگی کند

1 خبرم مپرس از من چو مقابل من آئی که چو در رخ تو بینم، زخودم خبر نباشم

2 مردمان در من و در بیهوشی من حیرانند من در آن کس که ترا بیند و حیران نشود

3 ساکنان سر کوی تو نباشند بهوش این زمینی است که از وی همه مجنون خیزد

4 دی که رسوا شده ای دیدی و گفتی این کیست دامن آلوده بخون خسرو تردامن بود

1 گر قسمت ما از تو جفا افتاده است آن نیز هم از طالع ما افتاده است

2 داری لب و دندان و دهان شیرین تلخی زبانت از کجا افتاده است

3 از بس که زدم شیشه ی تقوی بر سنگ و زبس که به معصیت فرو بردم چنگ

4 اهل اسلام از مسلمانی من صد ننگ کشیدند زکفار فرنگ

ای ماهتاب شبان تاری، از زمان دوری دمی خیالت رهایم نکرده و بغمانم فزوده است. ,

هرگزم مپرس که روزگاران دوری چسان گذشت؟ چرا که بخدا بس سخت بگذشت. ,

3 ملامت کرا! تا کی به سرزنش کوشی؟ دست از من بدار که رنجم مرا کافی است.

4 آنگاه که سرا پا شگفتی ام، سرزنشم نشاید چرا که دل هرگز طعم دوری دوستان نچشیده است

در کامل پیرامن حوادث سال دویست و هشتاد و پنج آمده است که: در این سال، در بصره بادی وزیدن گرفت زرد، سپس سبز شد و پس از آن سیاه، بعد از آن باران پی درپی آمد و تگرگی بارید که هر دانه اش صد و پنجاه درم وزن داشت. ,

در همین سال، بکوفه نیز بادی زرد رنگ وزید که تا مغرب دامه یافت، آن گاه سیاه رنگ شد و مردمان به تضرع و زاری برخاستند. ,

پس از آن بارانی عظیم باریدن گرفت و بروستائی از روستاهای کوفه، که احمد آباد نام داشت، سنگی سیاه و سپید فرو افتاد که مملو از گل بود، تکه ای از آن را به بغداد بردند تا مردمانش دیدند. ,

با آن که پدر ما حضرت آدم (ع) پس از آنکه گفتندش: «اسکن انت و زوجک الجنه » با دست یازیدن به گناهی، از آن جا رانده شد، چگونه ما را امید است که با این همه گناهان پی درپی و لغزش ها متعدد، بدانجا شویم؟ ,

1 سخن گرچه هر لحظه دلکش تر است چو بینی خموشی از آن بهتر است

2 در فتنه بستن دهان بستن است که گیتی به نیک و بد آبستن است

3 پشیمان زگفتار دیدم بسی پشیمان نگشت از خموشی کسی

4 شنیدن  زگفتن به ار دل نهی کزین پر شود مردم از آن تهی

1 گر ندارم از شکر جز نام بهر آن بسی بهتر که اندر کام زهر

2 آسمان نسبت به عرش آمد فرود ورنه بس عالی است پیش خاک تود

3 بد کردم و اعتذار بدتر زگناه چون هست در این عذر سه دعوی تباه

4 دعوی وجود و دعوی قدرت و فعل لاحول و لا قوه الا باله

1 پاک بازم آرزوی دل نمیدانم که چیست این که مردم وصل میگویند، حیرانم که چیست

ابوسهل صعلوکی صوفی گفته است: آن کس که پیش از هنگام صدر نشیند، خود موجب خواری خویش شده است. نیز گفته است: کسی که آرزومند حالی چون حال دردمندان است، پا از گلیم خود برون نهاده است. ,

یکی از بزرگان صوفیه گفته است: تصوف علتی چون سرسام است که آغازش هذیان است و پایانش آرامش. نیز اگر تواند، آدمی را گنگ کند. ,

شیخ عارف، مجدالدین بغدادی گفت: زمانی پیامبر (ص) را بخواب دیدم و پرسیدم: ای پیامبر بو علی سینا را چه میگوئی؟ فرمود: مردی بود که میخواست بیواسطه ی ما به خدا رسد. دست حجابش کردیم و به آتش افتاد. ,

شیخ بهایی

2 اثر از دفتر اول - قسمت اول در کشکول شیخ بهایی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر دفتر اول - قسمت اول در کشکول شیخ بهایی شعر مورد نظر پیدا کنید.