ابوالربیع زاهد به داود طائی گفت: مرا پندی ده. گفت: از دنیا روزه بگیر و افطارات را آخرت نه. از مردمان نیز چونان بگریز که از شیر شرزه. ,
صاحبدلی می گفت: ای یاران صفا، این زمان زمان سکوت است و در خانه ماندن و ذکر خدای نادیده را گفتن. ,
فضل میگفت: مردی که مرا اگر بیند، سلامم نگوید، بر من منتی دارد. ,
ابو سلیمان دارائی گفت: زمانی بیع بن خیثم بر در خانه اش نشسته بود که ناگاه سنگی به پیشانیش برآمد و آن را بشکافت. ,
ای ماهتاب شبان تاری، از زمان دوری دمی خیالت رهایم نکرده و بغمانم فزوده است. ,
هرگزم مپرس که روزگاران دوری چسان گذشت؟ چرا که بخدا بس سخت بگذشت. ,
3 ملامت کرا! تا کی به سرزنش کوشی؟ دست از من بدار که رنجم مرا کافی است.
4 آنگاه که سرا پا شگفتی ام، سرزنشم نشاید چرا که دل هرگز طعم دوری دوستان نچشیده است
1 گر قسمت ما از تو جفا افتاده است آن نیز هم از طالع ما افتاده است
2 داری لب و دندان و دهان شیرین تلخی زبانت از کجا افتاده است
3 از بس که زدم شیشه ی تقوی بر سنگ و زبس که به معصیت فرو بردم چنگ
4 اهل اسلام از مسلمانی من صد ننگ کشیدند زکفار فرنگ
1 خبرم مپرس از من چو مقابل من آئی که چو در رخ تو بینم، زخودم خبر نباشم
2 مردمان در من و در بیهوشی من حیرانند من در آن کس که ترا بیند و حیران نشود
3 ساکنان سر کوی تو نباشند بهوش این زمینی است که از وی همه مجنون خیزد
4 دی که رسوا شده ای دیدی و گفتی این کیست دامن آلوده بخون خسرو تردامن بود
پروردگار یگانه و یاور را سپاس و درود وی بر سرورمان محمد و تبار او باد. اما بعد، پس از آن که من از تالیف کتاب «المخلاه » فارغ شدم - همان کتاب که از هر چیزی نیک ترین و شیرین ترینش را در خود دارد و در آغاز جوانی بدان پرداخته ام و آن را تکه تکه گرد کرده، انتظام داده و آنچرا که بروزگار حاصلم گشته بود، و چیزهائی که دل خواهد و دیده را لذت دهد، در آن نهاده ام ,
و بویژه از گزیده های تفسیر و نیکوترین تاویل و سرچشمه های اخبار و نیک ترین آثار و بدایع موعظه هائی که نورشان فروغ می بخشد، و دسته سخنانی که ماهتابشان هدایت می دهد، و نسیم های قدسی که مشام دل را عطر آگین می کند و دستاوردهای انسی که دلهای پوسیده را زنده می کند و ابیات نغزی که بروانی از ساغر نوشیده می افتد، و داستانهائی مفتون کننده که بنفاست با روح آدمی درمی آمیزد؛ ,
و عروسان معانی که گوئی مرواریدهای پراکنده است، و مسائلی گرانقدر که شایسته است با حروف نور بر سیمای حور نگاشته آید، و گفتارهائی استوار که هنگام آسودگی و آرامش دل برخاطرم بگذشته، و جدال هائی بسیار که هنگام پرمشغلگی عاید طنعم گشته، با ترتیبی شایسته که بدان سابقه نداشته ام و آرایشی پیراسته که پیشتر بدان دسترسی نیافته بودم، در آن نیک گرد کرده ام به نوادری دست یافتم که طبع از آن به هیجان می آید و گوش نوازش گیرد و به طرفه هائی که غمگنان را دلشاد می کند. ,
و به مروارید گنجینه ها طعنه می زند، و نیز لطیفه هائی صافی تر از می پالوده و نیک تر از روزگاران جوانی، و همچنین اشعاری دلنشین تر از آب زلال و لطیف تر از سحر حلال ,
در کامل پیرامن حوادث سال دویست و هشتاد و پنج آمده است که: در این سال، در بصره بادی وزیدن گرفت زرد، سپس سبز شد و پس از آن سیاه، بعد از آن باران پی درپی آمد و تگرگی بارید که هر دانه اش صد و پنجاه درم وزن داشت. ,
در همین سال، بکوفه نیز بادی زرد رنگ وزید که تا مغرب دامه یافت، آن گاه سیاه رنگ شد و مردمان به تضرع و زاری برخاستند. ,
پس از آن بارانی عظیم باریدن گرفت و بروستائی از روستاهای کوفه، که احمد آباد نام داشت، سنگی سیاه و سپید فرو افتاد که مملو از گل بود، تکه ای از آن را به بغداد بردند تا مردمانش دیدند. ,
با آن که پدر ما حضرت آدم (ع) پس از آنکه گفتندش: «اسکن انت و زوجک الجنه » با دست یازیدن به گناهی، از آن جا رانده شد، چگونه ما را امید است که با این همه گناهان پی درپی و لغزش ها متعدد، بدانجا شویم؟ ,
افلاطون گفت: عشق نیروئی غریزی است که از وسوسه های خواستن و سایه های خیال عاید صورت طبیعی گردد. و دلیران را بزدلی آرد و بزدلان را دلیر کند و هر انسانی را خوئی بخشد، که عکس خوی او بود. ,
حکیمی گفت: زیبائی جاذبه ای روحانی است که دلربائیش را جز بسبب خاصیتش توجیه نمی توان کرد. ,
صاحب اغانی در اخبار علویه ی مجنون آورده است: روزی وی نزد مامون شد و دست و پاکوبان چنین می خواند: ,
4 یاور من نه آن کس است که چون بدو ستم نکنم و فرمانش بر، با من یکرنگی کند
1 گر ندارم از شکر جز نام بهر آن بسی بهتر که اندر کام زهر
2 آسمان نسبت به عرش آمد فرود ورنه بس عالی است پیش خاک تود
3 بد کردم و اعتذار بدتر زگناه چون هست در این عذر سه دعوی تباه
4 دعوی وجود و دعوی قدرت و فعل لاحول و لا قوه الا باله
1 سخن گرچه هر لحظه دلکش تر است چو بینی خموشی از آن بهتر است
2 در فتنه بستن دهان بستن است که گیتی به نیک و بد آبستن است
3 پشیمان زگفتار دیدم بسی پشیمان نگشت از خموشی کسی
4 شنیدن زگفتن به ار دل نهی کزین پر شود مردم از آن تهی
1 پاک بازم آرزوی دل نمیدانم که چیست این که مردم وصل میگویند، حیرانم که چیست
ابوسهل صعلوکی صوفی گفته است: آن کس که پیش از هنگام صدر نشیند، خود موجب خواری خویش شده است. نیز گفته است: کسی که آرزومند حالی چون حال دردمندان است، پا از گلیم خود برون نهاده است. ,
یکی از بزرگان صوفیه گفته است: تصوف علتی چون سرسام است که آغازش هذیان است و پایانش آرامش. نیز اگر تواند، آدمی را گنگ کند. ,
شیخ عارف، مجدالدین بغدادی گفت: زمانی پیامبر (ص) را بخواب دیدم و پرسیدم: ای پیامبر بو علی سینا را چه میگوئی؟ فرمود: مردی بود که میخواست بیواسطه ی ما به خدا رسد. دست حجابش کردیم و به آتش افتاد. ,