آثار شیخ بهایی

صفحه 1 از 1
1 اثر از حکایت ۷ در موش و گربه شیخ بهایی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر حکایت ۷ در موش و گربه شیخ بهایی شعر مورد نظر پیدا کنید.

حکایت ۷ در موش و گربه شیخ بهایی

روایت میکنند که در اردستان روباه بسیار است، یعنى زیاده از سایر بلاد، نظر بآنکه انار در آن ملک فراوان و روباه در شکستن انار و اتلافش بسیار راغب است. مردم اردستان از خوف و توهم اینکه مبادا روباه رنجیده شود و بباغ رفته انارها را ضایع نماید باین سبب ملایمت نموده عزت روباه را میداشتند، بدرجه‌یى که روزها در خانه‌ها عبور و مرور میکردند و بهر چه میرسیدند میخوردند و کسى را قدرت بدم زدن نبود. ,

قضا را روزى روباهى از راهى میگذشت، صداى مهیبى بگوش روباه رسید. ,

بسیار پریشان و مضطرب شد و متوهم گشت. گویا ابریق کهنه‌یى بگوشه‌یى افتاده بود و باد بآن ابریق میخورد و صدا میداد و روباه از توهم آن حیران، لهذا بهر طرفى نظاره میکرد و در حال خود فرو مانده بود چنانکه از حرکت باز مانده بود، قضا را روباه دیگر باو برخورد و در آن وقت باد اندکى کم شده بود و صدا از ابریق نمیآمد، چون نظر کرد و آن روباه را دید که حیران و فرو مانده ایستاده و بهر طرف مینگرد، در این حال آن روباه مضطرب بآن روباه دیگر گفت که در اصطرلاب نگاه کردم چنان مینماید که در این چند روز در همین موضع شیرهایى پیدا شوند که تمام روباه‌ها را سر میکنند، بهتر اینست تا من و تو از این موضع بیرون برویم. دروغ گفتن این روباه بجهت این بود که میخواست آن روباه نداند که او از ابریق کهنه ترسیده است و او را همراه خود ببرد که مبادا در آن حوالى‌ که صدا بود مضرتى باشد و هر گاه چیزى هم واقع شود او خود بگریزد و آن روباره بیخبر را در دام بگذارد و گرفتار گرداند، باین خیال باتفاق هم براه افتادند و هر ساعت روباه متوهم میایستاد و هوشیارى مینمود باز روانه میشدند، آن روباه دیگر میگفت که اى یار عزیز اینقدر تأمل چرا میکنى؟ گفت: بواسطه‌ى اینکه در این نزدیکى میباید طعمه‌یى باشد، و آن روباه بیخبر را بحیطه‌ى طعمه بآن طرفى که صدا بود روانه کرد و خود از طرفى دیگر میدوید و اثرى از طعمه نیافت، بعد از تکاپوى بسیار بیکدیگر رسیدند، روباه خاطرجمع شد که از موضع آن صدا گذشته است، تا آنکه بتلى رسیدند آن روباه متوهم ابریق شکسته‌یى بنظرش در آمد که در آن تل افتاده، با خود گفت که شاید در این طرف دریا باشد و این روباه را با خود آورده، حال این قصه را میخواهد بزبان روباه بیان کند، گفت: ,

باید تأمل کرد تا در رمل نگاه کنم، بعد از مدتى سر برآورد و گفت: آنچه بنظر میآید میباید شیر باشد، بیا تا از اینجا برویم! این بگفت و بسرعت میدوید آن روباه بیچاره از توهم شیر گریزان شد و از آن دشت و صحرا بیرون رفت، و آن روباه برگردید و بر سر آن ابریق آمد دید که ابریق شکسته‌ییست چون نزدیک‌تر شد دید هنوز اندک بادى میآید، پس معلوم روباه شد که آن صداى سابق هم از آن ابریق بوده است، روباه از آن صدا و آن نومیدى، از قهر بابریق گفت که بشب بیدارى روباه قسم تا تو را ببلائى گرفتار نکنم از پا ننشینم و آرام نگیرم، پس از آن ابریق را مى‌غلطاند و میبرد تا بکنار دریا رسید، ابریق را بر دم خود استوار نموده بدریا انداخت، هر مرتبه که آب بکوزه میرفت و صدا میکرد روباه میگفت که اگر صد بار عجز و زارى کنى در نزد من سودى ندارد تا تو را غرق نسازم. خلاصه ابریق پر شد و سنگین گردید و روباه را بپائین کشید، روباه چون دید که در آب غرق میشود مضطرب شد و علاجى جز قطع دم خود کردن نیافت، لهذا بصد زحمت دم خویش را قطع نموده ابریق با دم روباه غرق شد و روباه بهزار مشقت خود را از آب بیرون انداخت و روانه شد و با خود میگفت که عجب جانى از این دریا بسلامت بردى، بعد فکر کرد که اگر خویشان مرا در چنین حالتى ببینند نهایت شرمندگى و سرشکستگى من باشد پس بهتر آنستکه در جائى پنهان شوم تا مردم مرا نبینند، و بآهستگى قدم میزد و میرفت، قضا را در سر راه او بازارچه‌یى بود و در آن بازارچه دکان صباغى، از دریچه داخل بدان دکان گردید. ,

آثار شیخ بهایی

1 اثر از حکایت ۷ در موش و گربه شیخ بهایی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر حکایت ۷ در موش و گربه شیخ بهایی شعر مورد نظر پیدا کنید.