1 زهی عطار از بحر معانی بالماس زفان در میچکانی
2 ترا زبید بعالم بار نامه که بر تو ختم شد اسرار نامه
3 میان چار طان گوژ رفتار برین منوال کسی را نیست گفتار
4 چنانم قوت طبع است کز فکر چو یک معنی بخواهم صد دهد بکر
1 مگر میرفت آن دیوانه دل شاد فتادش چشم بر بقال استاد
2 بدو گفتا که ای مرد نکو نام شکرداری سپید و مغز بادام
3 چنین گفتا که دارم هر دو بسیار ولیکن تا پدید آید خریدار
4 بدو دیوانه گفت آخر کجایی چرا آن هر دو خوش را خوش نخایی
1 نکو گفتست آن درویش حالی که میخواهم سه چیز از حق تعالی
2 یکی در خواب مرگی با سلامت دوم در مرگ خوابی تا قیامت
3 سیم چیزی که گفتن را نشاید چه گویم زانک در گفتن نیاید
4 خداوندا بفضلت دل قوی باد کسی کز ما کند بر نیکویی یاد
1 بوقت نزع پیری زار بگریست بدو گفتند پیرا گریه از چیست
2 چنین گفت او که اندر قرب صد سال دری میکوفتم من در همه حال
3 کنون خواهد گشاد آن در بیک بار از آن میگریم از حسرت چنین زار
4 که آگه نیستم کین در بعادت شقاوت میگشاید یا سعادت
1 بپرسیدم در آن دم از پدر من که چونی گفت چونم ای پسر من
2 ز حیرت پای از سر میندانم دلم گم گشت دیگر میندانم
3 نگردد این کمان کار دیده ببازی چو من پیری کشیده
4 چنین دریا که عالم میکند نوش ز چون من قطرهٔ برناورد جوش
1 بپرسیدم ز پیری سال فرسود در آن ساعت که وقت رفتنش بود
2 که هم راه تو چیست ای مرد غمناک چه داری زاد راه منزل خاک
3 جوابم داد کز بی آگهی من دلی پر میبرم دستی تهی من
4 خدایا من درین دیر تحیر چو آن پیرم تهی دست و دلی پر
1 شنودم من که فردوسی طوسی که کرد او درحکایت بی فسوسی
2 به بیست و پنج سال از نو ک خامه بسر میبرد نقش شاهنامه
3 بآخر چون شد آن عمرش بآخر ابوالقاسم که بد شیخ اکابر
4 اگرچه بود پیری پر نیاز او نکرد از راه دین بروی نماز او
1 مگر میرفت آن دیوانه دل شاد فتادش چشم بر بقال استاد
2 بدو گفتا که ای مرد نکو نام شکرداری سپید و مغز بادام
3 چنین گفتا که دارم هر دو بسیار ولیکن تا پدید آید خریدار
4 بدو دیوانه گفت آخر کجایی چرا آن هر دو خوش را خوش نخایی
1 شنودم من از آن داننده استاد که چون عبادی اندر نزع افتاد
2 درآمد پیش او عباسه ناگاه ز پای افتاده دیدش بر سر راه
3 ز سیلاب اجل مدهوش گشته ز پاسخ بلبلش خاموش گشته
4 بدو گفت ای لطیف نغز گفتار زفانت در سخن گفتن شکر بار