1 دریغا دیدهٔ ره بین نداری بغفلت عمر شیرین میگذاری
2 بسر بردی بغفلت روزگاری مگر در گور خواهی کرد کاری
3 الا ای حرص در کارت کشیده چو شد قد الف وارت خمیده
4 اگر طاعت کنی اکنون نه زانست که میترسی که مرگت ناگهانست
1 بدید از دور پیری را جوانی خمیده پشت او همچون کمانی
2 ز سودای جوانی گفت ای پیر بچندست آن کمان پیش آی زرگیر
3 جوان را پیر گفت ای زندگانی مرا بخشیدهاند این رایگانی
4 نگه میدار زر ای تازه برنا ترا هم رایگان بخشند فردا