1 شنودم من که پیری را مقرب بسختی درد دندان خاست یک شب
2 فغان میکرد تا وقت سحرگاه یکی هاتف زفان بگشاد ناگاه
3 که یک امشب نداری سر ببالین چرا بر حق زنی تشنیع چندین
4 دگر شب نیز از شرم خداوند بخاموشی زفان آورد در بند
1 یکی چندانک در ره ژنده دیدی جز آن کارش نبودی ژنده چیدی
2 شبی چون پرشدش از ژنده خانه فتادش اخگری اندر میانه
3 همه ژنده بسوخت او در میان هم کرا در هر دو عالم بود از آن غم
4 الا یا ژنده چین ژنده چه چینی میان ژنده تا چندی نشستی
1 شنودم از یکی صاحب کرامات که شد روزی جهودی در خرابات
2 درون میکده ویرانهٔ بود که رندان را مقامر خانهٔ بود
3 گرفته هر دو تن راه قماری ببرده سیم و زر هر یک کناری
4 جهود اندر قمار آمد بیک بار که تا در باخت آپخش بود دینار
1 الا یا غافل افتاده از راه بخواهی مرد غافل وار ناگاه
2 بغفلت میگذاری زندگانی دریغا گر چنین غافل بمانی
3 ببوی زندگی عمری دویدی ولیک از زندگی بویی ندیدی
4 بحسرتها چو چشمت راه یابد نگوساری خپویش آنگاه یابد
1 یکی پرسید از آن مجنون معنی که کیست این خلق و چیست این کار دنیا
2 چنین گفت او که دوغ است این همه کار مگس بر دوغ گرد آمد بیک بار
3 چه وادیست این که مادروی فتادیم ز دست خویش از سر پی فتادیم
4 درین وادی همه غولان خویشیم ز اول روز مشغولان خویشیم