یکی دریای بی پایان از عطار نیشابوری اسرارنامه 1
1. یکی دریای بی پایان نهادند
وزان دریا رهی با جان گشادند
1. یکی دریای بی پایان نهادند
وزان دریا رهی با جان گشادند
1. سبویی میستد رندی زخمار
که این ساعت گرو بستان و بردار
1. یکی را دید آن دیوانهٔ دین
که ترکی مرده را میکرد تلقین
1. شنود آن روستایی این سخن راست
که عنبر فضله گاوان دریاست
1. توکل کردهٔ کار اوفتاد
بجای آورد چل حج پیاده
1. یکی برخم نشست و خویش خم ساخت
که اطلس بایدم با اسب و با ساخت