1 شنیدم من که شبلی با گروهی همی شد در بیابان تا بکوهی
2 بره در کاسه سر دید پر باد که از باد وزان میکرد فریاد
3 گرفت آن کاسه سرگشته گشته برو دید ای عجب خطی نبشته
4 که بنگر کین سر مردیست پر غم که او دنیا زیان کرد آخرت هم
1 یکی کناس بیرون جست از کار مگر ره داشت بر دکان عطار
2 چو بوی مشک از دکان برون شد همی کناس آنجا سرنگون شد
3 دماغ بوی خوش او را کجا بود تو گفتی گشت جان از وی جدا زود
4 برون آمد ز دکان مرد عطار گلاب و عود پیش آورد بسیار
1 یکی پشه شکایت کرد از باد بنزدیک سلیمان شد بفریاد
2 که ناگه باد تندم در زمانی بیندازد جهانی تا جهانی
3 بعدلت باز خر این نیم جان را وگرنه بر تو بفروشم جهان را
4 سلیمان پشه را نزدیک بنشاند پس آنگه باد را نزدیک خود خواند
1 چنین گفت آن جوامرد پگه خیز که پیش از صبح دم در طاعت آویز
2 بهر طاعت که فرمودند پای آر نماز چاشت آنگاهی بجای آر
3 چو این کردی ز فرمان بیش کردی نکو کردی تو آن خویش کردی
4 کنون گر در رسد بازیت از راه نشیند بر سر دست تو ناگاه
1 عزیزی بد که تا شد شصت ساله هوای گوشت بودش یک نواله
2 اگرچه دست میدادش ولیکن نبود از نفس نامعلوم ایمن
3 مگر روزی شنود از دور بویی روان شد نفس را از دیده جویی
4 که چون شد شصت سال از بهر الله ازرین بریان مرا یک لقمهٔ خواه
1 سرای خود بغارت داد شاهی در افتادند غارت را سپاهی
2 غلامی پیش شاه ایستادبر پای دران غارت نمیجنبید از جای
3 یکی گفتش که غارت کن زمانی که گر سودی بود نبود زیانی
4 بخندید او که این بر من حرامست که روی شاه سود من تمامست
1 کری بر ره بخفت از خرده دانی که تا وقتی درآید کاروانی
2 درآمد کاروان و رفت چون دود کجا آن خفتهٔ کر را خبر بود
3 چو شد بیدار خواب از دیدگان رفت بدو گفتند ای کر کاروان رفت
4 چرا خفتی که کرد آخر چنین خواب که بگذشتند هم راهان و اصحاب
1 شنودم حال بوالفش چغانی که گفتندش چرا خر می نرانی
2 که چون خورشید روشن روی درگشت بتاریکی فرو مانی درین دشت
3 تو هم ای برده اندر دشت خوابت نراندی خر فرو شد آفتابت
1 حقیقت چیست پیش اندیش بودن ز خود بگذشتن و با خویش بودن
2 اگر جانت برون آید ز صورت ببینی هرچ میدانی ضرورت
3 حجاب تو نیاید هر دو عالم ببینی هر دو عالم را بیک دم
4 از این صورت اگر بیرون شوی تو مه و خورشید محجوبون شوی تو
1 بدان خر بنده گفت آن پیر دانا که کارت چیست ای مرد توانا
2 چنین گفتا که من خربنده کارم بجز خر بندگی کاری ندارم
3 جوابی دادش آن هشیار موزون که یارب خر بمیرادت هم اکنون
4 که چون خر مرد تو دل زنده گردی تو خر بنده خدا را بنده گردی