2 اثر از بخش هفتم در اسرارنامه عطار نیشابوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر بخش هفتم در اسرارنامه عطار نیشابوری شعر مورد نظر پیدا کنید.

بخش هفتم در اسرارنامه عطار نیشابوری

1 حقیقت چیست پیش اندیش بودن ز خود بگذشتن و با خویش بودن

2 اگر جانت برون آید ز صورت ببینی هرچ می‌دانی ضرورت

3 حجاب تو نیاید هر دو عالم ببینی هر دو عالم را بیک دم

4 از این صورت اگر بیرون شوی تو مه و خورشید محجوبون شوی تو

1 سرای خود بغارت داد شاهی در افتادند غارت را سپاهی

2 غلامی پیش شاه ایستادبر پای دران غارت نمی‌جنبید از جای

3 یکی گفتش که غارت کن زمانی که گر سودی بود نبود زیانی

4 بخندید او که این بر من حرامست که روی شاه سود من تمامست

1 اسیری را بصد درد و ندامت بدوزخ می‌برند اندر قیامت

2 زند انگشت و دیده بر کند زود بخواری دیده بر خاک افکند زود

3 چنین گوید که از دیده چه مقصود نخواهم دیده بی دیدار معبود

4 اگر دیدار معبودم نباشد ز دیده هیچ مقصودم نباشد

1 شنیدم من که شبلی با گروهی همی شد در بیابان تا بکوهی

2 بره در کاسه سر دید پر باد که از باد وزان می‌کرد فریاد

3 گرفت آن کاسه سرگشته گشته برو دید ای عجب خطی نبشته

4 که بنگر کین سر مردیست پر غم که او دنیا زیان کرد آخرت هم

1 یکی پشه شکایت کرد از باد بنزدیک سلیمان شد بفریاد

2 که ناگه باد تندم در زمانی بیندازد جهانی تا جهانی

3 بعدلت باز خر این نیم جان را وگرنه بر تو بفروشم جهان را

4 سلیمان پشه را نزدیک بنشاند پس آنگه باد را نزدیک خود خواند

1 چنین گفت آن جوامرد پگه خیز که پیش از صبح دم در طاعت آویز

2 بهر طاعت که فرمودند پای آر نماز چاشت آنگاهی بجای آر

3 چو این کردی ز فرمان بیش کردی نکو کردی تو آن خویش کردی

4 کنون گر در رسد بازیت از راه نشیند بر سر دست تو ناگاه

1 یکی کناس بیرون جست از کار مگر ره داشت بر دکان عطار

2 چو بوی مشک از دکان برون شد همی کناس آنجا سرنگون شد

3 دماغ بوی خوش او را کجا بود تو گفتی گشت جان از وی جدا زود

4 برون آمد ز دکان مرد عطار گلاب و عود پیش آورد بسیار

1 عزیزی بد که تا شد شصت ساله هوای گوشت بودش یک نواله

2 اگرچه دست می‌دادش ولیکن نبود از نفس نامعلوم ایمن

3 مگر روزی شنود از دور بویی روان شد نفس را از دیده جویی

4 که چون شد شصت سال از بهر الله ازرین بریان مرا یک لقمهٔ خواه

1 بدان خر بنده گفت آن پیر دانا که کارت چیست ای مرد توانا

2 چنین گفتا که من خربنده کارم بجز خر بندگی کاری ندارم

3 جوابی دادش آن هشیار موزون که یارب خر بمیرادت هم اکنون

4 که چون خر مرد تو دل زنده گردی تو خر بنده خدا را بنده گردی

1 کری بر ره بخفت از خرده دانی که تا وقتی درآید کاروانی

2 درآمد کاروان و رفت چون دود کجا آن خفتهٔ کر را خبر بود

3 چو شد بیدار خواب از دیدگان رفت بدو گفتند ای کر کاروان رفت

4 چرا خفتی که کرد آخر چنین خواب که بگذشتند هم راهان و اصحاب

آثار عطار نیشابوری

2 اثر از بخش هفتم در اسرارنامه عطار نیشابوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر بخش هفتم در اسرارنامه عطار نیشابوری شعر مورد نظر پیدا کنید.