تو دریا بین اگر از عطار نیشابوری اسرارنامه 1
1. تو دریا بین اگر چشم تو بیناست
که عالم نیست عالم کفک دریاست
...
1. تو دریا بین اگر چشم تو بیناست
که عالم نیست عالم کفک دریاست
...
1. چنین گفت آن عزیزی بادیانت
که تا حق عرضه دادست این امانت
...
1. بشب حلاج را دیدند در خواب
بریده سر بکف با جام جلاب
...
1. بناموسی قوی میرفت آن شاه
یکی را دید خوش بنشسته در راه
...
1. بپرسید از علی مردی دل افروز
که باشد در بهشت ای شیر حق زور
...
1. چنین گفت آن بزرگ برگزیده
که جنت این زمان هست آفریده
...
1. سئوالی کرد زین شیوه یکی خام
از آن سلطان بر حق پیر بسطام
...
1. یکی مفلوج بودست و یکی کور
از آن هر دو یکی مفلس دگر عور
...
1. چو مردآن پیر مرد پیر اصحاب
مگر آن شب مریدش دید در خواب
...