1 یکی مفلوج بودست و یکی کور از آن هر دو یکی مفلس دگر عور
2 نمییارست شد مفلوج بی پای نه ره میبرد کور مانده بر جای
3 مگر مفلوج شد بر گردن کور که این یک چشم داشت و آن دگر زور
4 بدزدی برگرفتند این دو تن راه بشب در دزدیی کردند ناگاه
1 بشب حلاج را دیدند در خواب بریده سر بکف با جام جلاب
2 بدو گفتند چونی سر بریده بگو تا چیست این جام گزیده
3 چنین گفت که او سلطان نکونام بدست سر بریده میدهد جام
4 کسی این جام معنی میکند نوش که کردست او سر خود را فراموش
1 بپرسید از علی مردی دل افروز که باشد در بهشت ای شیر حق زور
2 نباشد گفت روز خرم آنجا از آن معنی که شب نبود هم آنجا
3 نه شمسی باشد و نه زمهریری نه مظلم بینی آنجا نه منیری
4 همین اجسام کاینجا باشد امروز همین اجسام باشد عالم افروز
1 چنین گفت آن عزیزی بادیانت که تا حق عرضه دادست این امانت
2 زمین و آسمان زان در رمیدست که بار عهده آن سخت دیدست
3 تو تنها آمدی تا آن کشی تو از آن ترسم که خط در جان کشی تو
4 اگر اینست امانت ای همه ننگ بسی این به کشد ازتو خری لنگ
1 چو مردآن پیر مرد پیر اصحاب مگر آن شب مریدش دید در خواب
2 بپرسیدش که هین چون بود حالت که میکردند ز من ربک سئوالت
3 چنین گفت او که دیدم آن دو تن را خدایم را سپردم خویشتن را
4 مرا گفتند ای خوش برده خوابت خدایت کیست و چیست اینجا جوابت
1 تو دریا بین اگر چشم تو بیناست که عالم نیست عالم کفک دریاست
2 خیالست این همه عالم بیندیش مبین آخر خیالی را از این پیش
3 تو یادیوانه یا آشفته باشی که چندین در خیالی خفته باشی
4 تو چه مردان بازی خیالی شده بالغ چو طفلی در جوالی
1 بناموسی قوی میرفت آن شاه یکی را دید خوش بنشسته در راه
2 بدوگفت ای نشسته بر زمین خوش تو میخواهی که من باشی چنین خوش
3 چنان گفتا که من روشن نباشم من آن خواهم که اصلاً من نباشم
4 هر آنگاهی که در تو من نماند دوی در راه جان و تن نماند
1 چنین گفت آن بزرگ برگزیده که جنت این زمان هست آفریده
2 ولی آنگه شود جنت تمامت که در جنت شوند اهل قیامت
3 اگر پیدا شود حوری بدنیا شوند این خلق بیهش تا بعقبی
4 نداری تاب آن امروز اینجا که بینی حور روح افروز اینجا
1 سئوالی کرد زین شیوه یکی خام از آن سلطان بر حق پیر بسطام
2 که از بهر چرا عالم چنین است که آن یک آسمان این یک زمین است
3 چو آن پیوسته در جنبش فتادست چرا این ساکن اینجا ایستادست
4 چرا این هفت گردد بر هم اینجا چرا جاییست خاص این عالم اینجا