1 دلا یک دم رها کن آب و گل را صلای عشق در ده اهل دل را
2 ز نور عشق شمع جان برافروز زبور عشق از جانان درآموز
3 چو زیر از عشق رمز راز میگوی چو بلبل بی زبان اسرار میگوی
4 چو داود آیت سرگشتگان خوان زبور عشق بر آشفتگان خوان
1 ز کویی زی نظام آورد آن پیر که پر زر کن مکن زنهار تقصیر
2 نظامش گفت این رکوه بزرگست که در من میافتد کویی که گرگست
3 ندارد گفت سودت پر زرش کن مکن نیمه ولیکن تا سرش کن
4 گشادند آن دم از درجی یکی در که تادر رکوه کردند اندکی زر