1 بود عطاری عجب شوریده حال در ره تحقیق او را صد کمال
2 حال با خالق عجب بود ای پسر نی چو حال این خیال بی خبر
3 در امور سر حق ره برده بود نی چو حال ما و من در پرده بود
4 از یقین خویش حاصل کرده بود در یقین خویش واصل گشته بود
1 بود شیخی گفت ما را رو به چین بود گر کافر نداری کیش و دین
2 پیشوای ماست همچون مصطفاست لاجرم بود آنچه گوئی بیرواست
3 بعد از آن عطار گفت ای کور و کر از رموز سر عشقی بی خبر
4 تو به بندی صورت واماندهٔ کی تو حرف حق احمد خواندهٔ
1 بعد از این جوهر ندیدم از صفا من نوشتم سر بی سر نامه را
2 سر بی سر نامه را کردم عیان این زمان جویم نخواهد شد روان
3 محو شد اجزای کل من ز هم فارغم از خوف و شادی و ز غم
4 گنج پنهانم درین جسم آمدم سرواعلانم درین اسم آمدم
1 من بغیر از تو نهبینم درجهان قادرا پروردگارا جاودان
2 من ترا دانم ترا دانم ترا حق ترا کی غیر باشد ای خدا
3 چون به جز تو نیست در هر دو جهان لاجرم غیری نباشد در میان
4 اولین و آخرین وای احد ظاهرین و باطنین و بی عدد
1 این سخن را از ره مردی شنو تا نمانی در قیامت در گرو
2 جوهر عشق از تو پیدا میشود هر دوعالم در دلت یکتا شود
3 بی تو در شک نامده درّ یقین بگذری ازکفر و از اسلام و دین
4 آن زمان تو عشق را لائق شوی عشق حق را عاشق صادق شوی
1 گفتم ای دارندهٔ کون و مکان غیر تو کس نیست در هر دو جهان
2 گفتم ای دارندهٔ عرش مجید عرش و کرسی از تو هم صورت ندید
3 گفتم ای دارندهٔ لوح و قلم این جهان و آن جهان از تو علم
4 گفتم ای دانای بینا آمده خلق عالم از تو حیران آمده
1 درنگر ای عارف صاحب نظر پاک مردان را جهان آمد بسر
2 ای وصالت روشنائی در جهان ای وصالت هم عیان و هم نهان
3 ای وصالت غمگسار مفلسان ای وصالت شمع جان بیکسان
4 ای وصالت رهنمای سالکان ای وصالت درگشای طالبان