1 بود مجنونی همه در دشت گشت گاه گاهی سوی شهر آمد ز دشت
2 چون رسیدی سوی شهر آن بیخبر خوش باستادی و میکردی نظر
3 صد هزاران خلق بودی پیش و پس میدویدندی همه سر پر هوس
4 او نظر میکردی استاده خموش خیره گشتی زان همه جوش و خروش
1 بود پیری عاجز و حیران شده سخت کوش چرخ سرگردان شده
2 دست تنگی پایمالش کرده بود گرگ پیری در جوالش کرده بود
3 بود نالان همچو چنگی ز اضطراب پیشهٔ او از همه نقلی رباب
4 نه یکی بانگ ربابش میخرید نه کسی نان ثوابش میخرید
1 در بر دیوانهٔ شد عاقلی دید آن دیوانه را غمگین دلی
2 گفت غمگین از کهٔ گفت از خدای کز غم او می ندانم سر ز پای
3 میبترسم زو و گر دیدن بود جمله را زو روی ترسیدن بود
4 چون نترسند از کسی خلقان همه کو چو گرگان را دهد سر در رمه
1 برزفان میراند یحیی بن المعاد کای خداوندان علم و اعتقاد
2 قصرهاتان هست یکسر قیصری خانهاتان کسروی نه حیدری
3 جامهاتان جمله خاتونی شده مرکبانتان جمله قارونی شده
4 رویهاتان گشته ظلمانی همه خویهاتان جمله شیطانی همه
1 خلق از حجاج بسیاری گریست زانکه با او کس نمییارست زیست
2 جمله را خواند آن زمان حجاج و گفت از شما من راز نتوانم نهفت
3 خویشتن را بنگرید ای مردمان تا چه بد خلقید حق را این زمان
4 کو چو من خلقی برون آورده است بر سر جمله مسلط کرده است
1 چون سکندر با حکیم و با خفیر ماند اندر غار تاریکی اسیر
2 هیچکس البته ره نشناخت باز جمله درماندند و شد کاری دراز
3 متفق گشتند آخر سر بسر تاخری در پیش باشد راهبر
4 پیش در کردند خر تا راه برد جمله را زانجا بلشگرگاه برد
1 سالک بگذشته از خیل خیال پیش عقل آمد بجسته از عقال
2 گفت ای دستور حل و عقد ملک نیست رایج بی تو هرگز نقد ملک
3 خرقهٔتکلیف دین بر قد تست تا بحد نیستی سر حد تست
4 ذرهٔگر نیستی بگرفتئی ذرهٔ تکلیف نپذیرفتئی
1 در شبی کز میغ شد عالم سیاه بود مجنونی در افتاده براه
2 در بیابانی میان رعد و برق کرده برقش سوخته بارانش غرق
3 دیده پرخون راه میبرید سخت بادلی پر بیم میترسید سخت
4 هاتفیش آواز داد از قعر جان گفت حق با تست کم ترس ای جوان
1 بامدادی شد بر سلطان ایاس خوبیش بیحد و ملحش بی قیاس
2 صد شکن در گرد ماه افکنده بود هر شکن صد پادشاه افکنده بود
3 شاه را پیوسته رو با روی او حاجبی نزدیکتر ابروی او
4 شاه درچشم سیاهش خیره بود ماه درجنب جمالش تیره بود
1 بلعمی کو مرد عهد خویش بود چارصد سالش عبادت بیش بود
2 کرده بود او چار صد پاره کتاب جمله در توحید و در رفع حجاب
3 چارصد روز و شبش در یک سجود غرقه کرده بود دریای وجود
4 یک شب از شبها شبی بس سهمگین روی خود برداشت از خاک زمین