1 عشق لقمان سرخسی زور کرد سوی صحرا بردش و در شور کرد
2 شد چو طفلی خرد بر چوبی سوار کرد چوبی نیز در دست استوار
3 گفت خواهم شد بجنگ امروز من بو که یکباری شوم پیروز من
4 با دلی پر شور میشد همچنان عاقبت ترکیش بگرفت آن زمان
1 بود جامی لعل در دست ایاس قیمت او برتر از حد و قیاس
2 شاه گفتش بر زمین زن پیش خویش بر زمین زد تا که شد صد پاره بیش
3 شور در خیل و سپاه افتاد ازو کان همه کس را گناه افتاد ازو
4 هرکسش میگفت ای شوریده رای قیمت این کس نداند جز خدای
1 خواند داود پیامبر شست سال بر سر خلقان زبور ذوالجلال
2 ای عجب آواز چون برداشتی عقل رابر جای خود نگذاشتی
3 باد از رفتن باستادی خموش برگهای شاخ گشتی جمله گوش
4 آب فارغ از دویدن آمدی مرغ معزول از پریدند آمدی
1 بود آن دیوانهٔ از عشق مست کرد بر بالای خاکستر نشست
2 هر زمانی باز میخندید خوش استخوانی باز میرندید خوش
3 سایلی گفتش که هین برگوی حال گفت درخون گشتهام هفتاد سال
4 تا مرا بر روی خاکستر نشاند چون سگم با استخوان بردر نشاند
1 موسی عمران همی شد سوی طور زاهدی را دید در ره غرق نور
2 گفت ای موسی بگو با کردگار کانچه گفتی کرده شد رحمت بیار
3 بعد از آن چون شد از آنجا دورتر عاشقی را دید ازو مخمور تر
4 گفت با حق گوی کاین بی مغز و پوست دوستدار تست توداریش دوست
1 سالک جان بر لب دل پر نیاز گفت با داود داء ود باز
2 کای به داودی جهان معرفت از ودودت ود میبینم صفت
3 جمع شد سر محبت صد جهان نام آن داود آمد در زفان
4 دی که روز عرض ذریات بود ذرهٔ تو انور الذرات بود
1 عاشقی میرفت سوی حج مگر شد بر معشوق بر عزم سفر
2 گفت اینک در سفر افتادهام هرچه فرمائی بجان استادهام
3 در زمان معشوق آن مرد نژند نیم خشتی سخت در عاشق فکند
4 همچو دُرّیش از زمین برداشت مرد بوسه بر داد و درو سوراخ کرد
1 بود اندر خدمت سلطان کسی کرده بود او خدمت سلطان بسی
2 خواندش یک روز شاه حق شناس گفت کردی خدمت ما بی قیاس
3 چون تو حاجتمندی و من پادشاه هرچه میخواهی ازین حضرت بخواه
4 گفت چون حاضر بوددربار عام هم وزیر و هم امیر و هم امام
1 گفت محمود آن خدیو کامگار میخرید از بهر خود برده هزار
2 پس ایاز پاک دل را آن زمان در مکاس جمله بستد رایگان
3 آن غلامان میشدند از دور پیش عرضه میکردند خصلتهای خویش
4 گفت آن یک من کمانکش آمدم گفت این در تیر آرش آمدم