سالک جان بر لب از عطار نیشابوری مصیبت نامه 1
1. سالک جان بر لب دل پر نیاز
گفت با داود داء ود باز
...
1. سالک جان بر لب دل پر نیاز
گفت با داود داء ود باز
...
1. خواند داود پیامبر شست سال
بر سر خلقان زبور ذوالجلال
...
1. گفت محمود آن خدیو کامگار
میخرید از بهر خود برده هزار
...
1. بود جامی لعل در دست ایاس
قیمت او برتر از حد و قیاس
...
1. بود آن دیوانهٔ از عشق مست
کرد بر بالای خاکستر نشست
...
1. بود اندر خدمت سلطان کسی
کرده بود او خدمت سلطان بسی
...
1. عاشقی میرفت سوی حج مگر
شد بر معشوق بر عزم سفر
...
1. موسی عمران همی شد سوی طور
زاهدی را دید در ره غرق نور
...
1. عشق لقمان سرخسی زور کرد
سوی صحرا بردش و در شور کرد
...