1 پادشاهی بود مجنون را بخواند پیش تخت خویش بر کرسی نشاند
2 گفت چندین درجهان صاحب جمال تو چرا گشتی ز لیلی گنگ و لال
3 پس بتان را خواند از هر سوی او عرضه شان میداد پیش روی او
4 گفت ای مجنون ببین کاین یک نگار هست نیکوتر ز چون لیلی هزار
1 علتی محمود را گشت آشکار شد ز مدهوشی سه روز و شب ز کار
2 در سه روز و شب نجنبید او زجای عقل زایل تن در افتاده ز پای
3 وی عجب آنگه که شاه حق شناس شد ز هوش از هوش رفته بد ایاس
4 روز چارم شاه چون هشیار گشت آن غلام از بیهشی بیدار گشت
1 سالک جان کرده بر خلعت سبیل چون خلالی باز شد پیش خلیل
2 گفت ای دارای دارالملک جان خاک پایت قبلهٔ خلق جهان
3 از سه کوژت راستی هر دو کون راست تر زان کژ که دید از هیچ لون
4 هم اب ملت ز دولت آمدی هم سر اصحاب خلت آمدی
1 خواجهٔ را طوطی چالاک بود زهر با سر سبزیش تریاک بود
2 مدت یکسال میدادش شکر تا بنطق آید شکر ریزد مگر
3 روز و شب در کار او دل بسته بود ز اشتیاق نطق اودل خسته بود
4 گرچه میدادش شکر سالی تمام او نگفت از هیچ وجهی یک کلام
1 عیسی مریم بمردی برگذشت دید او را معبدی کرده بدشت
2 معبدی زیبا و محرابی درو سبزه زاری چشمهٔ آبی درو
3 گفت هان ای زاهد یزدان پرست درچه کاری کردهٔ اینجا نشست
4 گفت عمری برگذشت ای نامدار تا بطاعت میگذارم روزگار
1 از سریست این سر که در روز جزا باز خوانند امتان با انبیا
2 لیک فردا دوستانش را بناز تا ابد دایم بحق خوانند باز
3 دوستی نبود که در وقت بلا از خلیل خویش یاد آید ترا
4 گر ترا نقدست در خلت مقام نقد جانت ذکر حق باید مدام
1 کرد آن دیوانه رامردی سؤال گفت هان چونی تو ای شوریده حال
2 گفت بر هر پهلوئی گشتم براه هم بتر من آمدم بیگاه و گاه
1 پادشاهی را غلامی خوب بود گوئیا نوباوهٔ یعقوب بود
2 رنگ رویش رنگ رز گلنار را پیچ مویش زهر داده مار را
3 مردم چشمش که مشک اندام بود چرب و خشک از مشک و از بادام بود
4 از دهان او سخن در پیچ پیچ چون رسیدی با میانش هیچ هیچ