1 صاحب اطفالی ز غم میسوختی خار کندی تا شب و بفروختی
2 بود بس درویش و پیر و ناتوان مانده در اطفال و در جفتی جوان
3 تا که نشکستی تنش صد ره نخست دست کی دادیش یک نان درست
4 خانهٔ او در میان دشت بود ناگهی موسی برو بگذشت زود
1 بامدادی رفت ابلیس لعین تا بدرگاه نبی العالمین
2 هم ز سلمان هم ز حیدر بارخواست برنیامد کوژ رورا کار راست
3 گفت پیغامبر که او را بار نیست گو برو کو را بر من کار نیست
4 کی بود ابلیس ملعون مرد من یا تواند دید هرگز گرد من
1 سالک آمد پیش شیطان رجیم گفت ای مردود رحمن و رحیم
2 ای در اول مقتدای خواندگان وی در آخر پیشوای راندگان
3 ای بیک بیحرمتی مفتون شده وی بیک ترک ادب ملعون شده
4 هفتصد باره هزاران سال تو جمع کردی سر حال و قال تو
1 آن شنودی تو که مردی از رجال کرد از ابلیس سرگردان سؤال
2 گفت فرمودت خداوند ودود از چه آدم را نکردی آن سجود
3 گفت میشد صوفئی در منزلی بود در مهد بزر سنگین دلی
4 ماه روئی دختر سلطان عهد برفتاد از باد ناگه پیش مهد