1 گفت محمود آن جهان را پادشاه در شکاری دور افتاد از سپاه
2 در دهی افتاد ویران سر بسر پیر زالی دید پیش رهگذر
3 گاو میدوشید روئی چون بهی گفت ای زن شربتی شیرم دهی
4 پیرزن گفتش که ای میر اجل شیر را آخر کجاباشد محل
1 سالک طیار شد پیش طیور گفت ای پرندگان نار و نور
2 ای برون جسته ز دام پر بلا صف کشیده جمله فی جوالسما
3 هم زفان مرغ در شهر شماست هم نوا و نور از بهر شماست
4 زاشیان بی صفت پریدهاید در جهان معرفت گردیدهاید
1 چون بچین افتاد اسکندر ز راه داشتش فغفور چین در چین نگاه
2 کرد بزمی آنچنان شاهانه راست کان صفت ناید بصد افسانه راست
3 چند کاسه پیش اسکندر نهاد پر در و پر لعل و پر گوهر نهاد
4 گفت بسم اللّه بکن دستی دراز تا کنند آنگه سپه دستی فراز
1 شهریاری بود عالی شیوهٔ در جوارش بود کنج بیوهٔ
2 بیوه هر روزی برافکندی سپند در تعجب ماندی شاه بلند
3 خادمی را خواند روزی شهریار داد صد دینارش از زر عیار
4 گفت رو این پیرزن را ده زشاه پس بپرس از وی که هر روزی پگاه
1 آن یکی دیوانه را میتاختند کودکانش سنگ میانداختند
2 درگریخت او زود در قصر عمید بود او در صدر آن قصر مشید
3 دید در پیشش نشسته چند کس باز میراندند از رویش مگس
4 بانگ بر وی زد عمید ازجایگاه گفت ای مدبر که داد اینجات راه
1 پیش آن دیوانهٔ شد پادشا گفت از من حاجتی خواه ای گدا
2 گفت دارم من دو حاجت در جهان بو که از شاهم برآید این زمان
3 اول از دوزخ چو خوش برهانیم در بهشتم آری و بنشانیم
4 پادشاهش گفت ای حیران راه هست این کار خدا از من مخواه
1 کودکی با خویش تنها ساختی جوز با خود جمله تنها باختی
2 آن یکی پرسید از وی کای غلام از چه تنها جوز میبازی مدام
3 گفت میری دوست میدارم بسی تا همه من میر باشم نه کسی
1 عامربن قیس قطب نه فلک ترهٔ یک روز می زد بر نمک
2 پس خوشی میخورد بی نان تره او مینشد از جای خود یک ذره او
3 سایلی گفتش که ای مرد بلند گشتهٔ آخر بدین تره پسند
4 عامرش گفتا که در عالم بسی قانعند الحق بکم زین هم بسی