1 گفتم که «ترا عقل مه تابان گفت» گفتا که «ز دیوانگی و نقصان گفت»
2 گفتم که «میان تست این یا مویی» گفتا که «درین میان سخن نتوان گفت!»
1 ای ماه! گشاده کن به وصلت گرهم تا من ز فرو بستگی غم برهم
2 از جانب من میانِ ما مویی نیست آن موی میان تست، من بیگنهم
1 ای عقل ز شوق تو فغان در بسته در وصف تو دل از دل و جان در بسته
2 وی پیش میان تو – که گوئی عدم است هر جا که وجودی است میان در بسته
1 جانا چو برت حریر میبینم من دل در غم او اسیر میبینم من
2 ای موی میان! میانِ چون موی ترا موئی است که در خمیر میبینم من
1 من بی سر و سامان تو خواهم آمد در کیش تو قربان تو خواهم آمد
2 هر چند که با میان خوشم میآید با لعلِ بدخشان تو خواهم آمد
1 با روی تو ماه را محل نتوان یافت مثلت ز ابد تا به ازل نتوان یافت
2 چون بر برِ سیمین تو جویم بدلی زیرا که بران سیم بدل نتوان یافت
1 جائی که چنان خطّ سیه رنگ آید شک نیست که پای حسن در سنگ آید
2 و آن را که میان! بود بدین باریکی نادر نبود اگر قبا تنگ آید
1 نه دل به تمنای تو در بر گنجد نه عقل ز سودای تو در سر گنجد
2 ای موی میان! از کمرت در رشکم کانجا که وی است موی می در گنجد
1 ای عشق توام کار به جان آورده سودای توام موی کشان آورده
2 وردی که به سالها کسی یاد نداشت عشقِ کمرِ تو با میان آورده
1 وقت است که دل از دو جهان برگیریم صد گنج ز وصل تونهان برگیریم
2 بنشین تو و دست در کمر کن با ما تا ما کمرِ تو ازمیان برگیریم