1 آنکس که نه غم خوارگیم خواهد کرد دیوانهٔ یکبارگیم خواهد کرد
2 کس نیست به بیچارگی من امروز که چارهٔ بیچارگیم خواهد کرد
1 در پای بلا فتادهام، چتوان کرد سر رشته ز دست دادهام، چتوان کرد
2 زان روز که زادهام ز مادر بیکس در گشته به خون بزادهام، چتوان کرد
1 دردا که ز درد ناکسی میمیرم در مشغلهٔ مهوّسی میمیرم
2 هر روز هزار گنج مییابم باز اما به هزار مفلسی میمیرم
1 پیوسته زبون روزگار آمدهام سرگشتهٔ چرخ بیقرار آمدهام
2 چون نآمدهام به هیچ کاری هرگز سبحان اللّه! پس به چه کار آمدهام
1 یک دم دل محنت کشم آسوده نشد تا خون دلم ز دیده پالوده نشد
2 سودای جهان، که هر زمان بیشترست، ای بس که بپیمودم و پیموده نشد
1 ای آن که به کلّی دل و جان داده نهای در ره، چو قلم، به فرق استاده نهای
2 چندان که ملامتم کنی باکی نیست تو معذوری که کار افتاده نهای
1 هر دل که نه در زمانه روز افزون شد نتوان گفتن که حال آن دل چون شد
2 بس عقل، که بی پرورش دایهٔ فکر طفل آمد و طفل از جهان بیرون شد
1 هر انجمنی، در انجمن ماندهاند دایم تو و من در تو و من ماندهاند
2 ذرّات زمین وآسمان در شب و روز در جلوهگری خویشتن ماندهاند
1 قومی که زمین به یک زمان بگرفتند دل سوختگان را رگ جان بگرفتند
2 مردان جهان به گوشهای زان رفتند کامروز مخنثان جهان بگرفتند
1 با قوّت پیل، مور میباید بود با ملک دو کون،عور میباید بود
2 وین طرفه نگر که حدّ هر آدمی یی میباید دید و کور میباید بود