1 گفت مردی مرد را از اهل راز پرده شد از عالم اسرار باز
2 هاتفی در حال گفت ای پیر زود هرچه میخواهی به خواه و گیر زود
3 پیر گفتا من بدیدم کانبیا مبتلا بودند دایم در بلا
4 هر کجا رنج و بلایی بیش بود انبیا را آن همه در پیش بود
1 در ده ما بود برنایی چو ماه اوفتاد آن ماه یوسفوش به چاه
2 در زبر افتاد خاک او را بسی عاقبت ز آنجا بر آوردش کسی
3 خاک بر وی گشته بود و روزگار با دو دم آورده بودش کار و بار
4 آن نکو سیرت محمد نام بود تا بدان عالم ازو یک گام بود
1 آن مریدی شیخ را گفت از حضور نکتهای برگوی شیخش گفت دور
2 گر شما روها بشویید این زمان آنگهی من نکته آرم در میان
3 در نجاست مشک بویی، زان چه سود پیش مستان نکته گویی، زان چه سود
1 آن مگس میشد ز بهر توشهای دید کندوی عسل در گوشهای
2 شد ز شوق آن عسل دل دادهای در خروش آمد که کو آزادهای
3 کز من مسکین جوی بستاند او در درون کندوم بنشاند او
4 شاخ وصلم گر ببرآید چنین منج نیکوتر بود در انگبین
1 بعد ازین وادی استغنا بود نه درو دعوی و نه معنی بود
2 میجهد از بینیازی صرصری میزند بر هم به یک دم کشوری
3 هفت دریا یک شمر اینجا بود هفت اخگر یک شرر اینجا بود
4 هشت جنت نیز اینجا مردهایست هفت دوزخ همچو یخ افسرده ایست
1 یوسف همدان که چشم راه داشت سینهٔ پاک و دل آگاه داشت
2 گفت بر شو عمرها بالای عرش پس فرو شو پیش از آن در تحت فرش
3 هرچ بود و هست و خواهد بود نیز چه بدو چه نیک، یک یک ذره چیز
4 قطره است این جمله از دریای بود بود فرزند نبود آمد چه سود
1 بود شیخی خرقه پوش و نامدار برد از وی دختر سگبان قرار
2 شد چنان در عشق آن دلبر زبون کز دلش میزد چو دریا موج خون
3 بر امید آنک بیند روی او شب بخفتی با سگان در کوی او
4 مادر دختر از آن آگاه شد گفت شیخا چون دلت گمراه شد
1 دیده باشی کان حکیم بی خرد تختهای خاک آورد در پیش خود
2 پس کند آن تخته پر نقش و نگار ثابت و سیاره آرد آشکار
3 هم فلک آرد پدید و هم زمین گه بر آن حکمی کند گاهی برین
4 هم نجوم و هم برون آرد پدید هم افول و هم عروج آرد پدید