1 بعد از آن بنمایدت پیش نظر معرفت را وادیی بی پا و سر
2 هیچ کس نبود که او این جایگاه مختلف گردد ز بسیاری راه
3 هیچ ره دروی نه هم آن دیگرست سالک تن، سالک جان، دیگرست
4 باز جان و تن ز نقصان و کمال هست دایم در ترقی و زوال
1 با کسی عباسه گفت ای مرد عشق ذرهای بر هرک تابد درد عشق
2 گر بود مردی، زنی زاید ازو ور زنیست ای بس که مرد آید ازو
3 زن ندیدی تو که از آدم بزاد مرد نشنیدی که از مریم بزاد
4 تا نتابد آنچ میباید تمام کار هرگز بر تو نگشاید مدام
1 پاسبانی بود عاشق گشت زار روز و شب بیخواب بود و بیقرار
2 هم دمی با عاشق بیخواب گفت کاخر ای بیخواب یک دم شب بخفت
3 گفت شد با پاسبانی عشق یار خواب کی آید کسی را زین دو کار
4 پاسبان را خواب کی لایق بود خاصه مرد پاسبان عاشق بود
1 شد مگر محمود در ویرانهای دید آنجا بیدلی دیوانهای
2 سر فرو برده به اندوهی که داشت پشت زیر بار آن کوهی که داشت
3 شاه را چون دید، گفتش دورباش ورنه بر جانت زنم صد دور باش
4 تو نهای شاهی، که تو دون همتی در خدای خویش کافر نعمتی
1 بود مردی سنگ شد در کوه چین اشک میبارد ز چشمش بر زمین
2 بر زمین چون اشک ریزد زار زار سنگ گردد اشک آن مرد آشکار
3 گر از آن سنگی فتد در دست میغ تا قیامت زو نبارد جز دریغ
4 هست علم آن مرد پاک راست گوی گر به چین باید شدن او را بجوی
1 عاشقی از فرط عشق آشفته بود بر سر خاکی بزاری خفته بود
2 رفت معشوقش به بالینش فراز دید او را خفته وز خود رفته باز
3 رقعهای بنبشت چست و لایق او بست آن بر آستین عاشق او
4 عاشقش از خواب چون بیدار شد رقعه برخواند و برو خون بار شد