1 چون شنودند این سخن مرغان همه آن زمان گفتند ترک جان همه
2 برد سیمرغ از دل ایشان قرار عشق در جانان یکی شد صد هزار
3 عزم ره کردند عزمی بس درست ره سپردن را باستادند چست
4 جمله گفتند این زمان ما را به نقد پیشوایی باید اندر حل و عقد
1 بایزید آمد شبی بیرون ز شهر از خروش خلق خالی دید شهر
2 ماهتابی بود بس عالمفروز شب شده از پرتو او مثل روز
3 آسمان پر انجم آراسته هر یکی کار دگر را خاسته
4 شیخ چندانی که در صحرا بگشت کس نمیجنبید در صحرا و دشت