1 باز پیش جمع آمد سر فراز کرد از سر معالی پرده باز
2 سینه میکرد از سپهداری خویش لاف میزد از کلهداری خویش
3 گفت من از شوق دست شهریار چشم بربستم ز خلق روزگار
4 چشم از آن بگرفتهام زیر کلاه تا رسد پایم به دست پادشاه
1 پادشاهی بود بس عالی گهر گشت عاشق بر غلام سیم بر
2 شد چنان عاشق که بیآن بت دمی نه نشستی و نه آسودی دمی
3 از غلامانش به رتبت بیش داشت دایما در پیش چشم خویش داشت
4 شاه چون در قصر تیر انداختی آن غلام از بیم او بگداختی