1 شهریاری دختری چون ماه داشت عالمی پر عاشق و گمراه داشت
2 فتنه را بیداریی پیوست بود زانک چشم نیم خوابش مست بود
3 عارض از کافور و زلف از مشک داشت لعل سیراب از لبش لب خشک داشت
4 گر جمالش ذرهای پیدا شدی عقل از لایعقلی رسوا شدی
1 بلبل شیدا درآمد مست مست وز کمال عشق نه نیست و نه هست
2 معنیی در هر هزار آواز داشت زیر هر معنی جهانی راز داشت
3 شد در اسرار معانی نعره زن کرد مرغان را زفان بند از سخن
4 گفت برمن ختم شد اسرار عشق جملهٔ شب میکنم تکرار عشق