1 آفرین جان آفرین پاک را آنکه جان بخشید و ایمان خاک را
2 عرش را بر آب بنیاد او نهاد خاکیان را عمر بر باد او نهاد
3 آسمان را در زبردستی بداشت خاک را در غایت پستی بداشت
4 آن یکی را جنبش مادام داد وان دگر را دایما آرام داد
1 خورد عیاری بدان دلخسته باز با وثاقش برد دستش بسته باز
2 شد که تیغ آرد زند در گردنش پارهٔ نان داد آن ساعت زنش
3 چون بیامد مرد با تیغ آن زمان دید آن دلخسته را در دست نان
4 گفت این نانت که داد ای هیچ کس گفت این نان را عیالت داد و بس