1 چو شاه از جای خود عزم سفر کرد سپاه و لشکر خود را خبر کرد
2 چو دید آن شه که عالم هست ویران ز گنج خویشتن کارش چو زر کرد
3 سپاه شاه را چون بود جا تنگ بیک دم لشکر خود دربدر کرد
4 چو شه عادل رعیت عدل جو بود بعدل خود جهان با زیب و فر کرد
1 جنبش بحر عشق پیداشد موج زد نقش ما هویدا شد
2 گشت دریا عیان بصورت ما مائی ما نمود دریا شد
3 هر دو عالم بنقش ما بنمود اصل جمله حقیقت ما شد
4 قلزم عشق زد نفس در دم جمله کاینات پیدا شد
1 چو شاه از جای خود عزم سفر کرد سپاه و لشکر خود را خبر کرد
2 چو دید آن شه که عالم هست ویران ز گنج خویشتن کارش چو زر کرد
3 سپاه شاه را چون بود جا تنگ بیک دم لشکر خود دربدر کرد
4 چو شه عادل رعیت عدل جو بود بعدل خود جهان با زیب و فر کرد