محمود داودی پسر ابوالقاسم داودی عظیم معتوه بود بلکه مجنون و از علم نجوم بیشتر حظی نداشت و از اعمال نجوم مولودگری دانستی و در مقومیش اشکال بود که هست یا نه و خدمت امیرداد ابوبکر بن مسعود کردی به پنج دیه، اما احکام او بیشتر قریب صواب بودی. ,
و در دیوانگی تا به درجهای بود که خداوند من ملک الجبال امیرداد را جفتی سگ غوری فرستاده بود سخت بزرگ و مهیب. او به اختیار خویش با آن هر دو سگ جنگ کرد و از ایشان به سلامت بجست. ,
و بعد از آن به سالها در هری به بازار عطاران بر دکان مقری حداد طبیب با جماعتی از اهل فضل نشسته بودیم و از هر جنس سخن همی رفت. مگر بر لفظ یکی از آن افاضل برفت که: «بزرگ مردا که ابوعلی سینا بوده است.» ,
او را دیدم که در خشم شد و رگهای گردن از جای برخاست و ستبر شد و همه امارات غضب بر وی پدید آمد و گفت: ,
اگر چه حکم حجة الحق عمر بدیدم اما ندیدم او را در احکام نجوم هیچ اعتقادی و از بزرگان هیچ کس ندیدم و نشنیدم که در احکام اعتقادی داشت. ,
در زمستان سنهٔ ثمان و خمسمایة به شهر مرو سلطان کس فرستاد به خواجهٔ بزرگ صدر الدین محمد بن المظفر رحمه الله که خواجه امام عمر را بگوی تا اختیاری کند که به شکار رویم که اندر آن چند روز برف و باران نیاید. ,
و خواجه امام عمر در صحبت خواجه بود و در سرای او فرود آمدی. خواجه کس فرستاد و او را بخواند و ماجرا با وی بگفت. برفت و دو روز در آن کرد و اختیاری نیکو کرد. ,
و خود برفت و با اختیار سلطان را برنشاند. ,
ابوریحان بیرونی در کتاب التفهیم فی صناعة التنجیم باب اول بگوید که مرد، نام منجمی را سزاوار نشود تا در چهار علم او را غزارتی نباشد یکی هندسه دوم حساب سوم هیأت چهارم احکام. ,
اما هندسه صناعتی است که اندرو شناخته شود حال اوضاع خطوط و اشکال سطوح و مجسمات و آن نسبت کلی که مر مقادیر راست بدانچه او مقادیر است و آن نسبتی که مرو راست بدانچه او را اوضاع است و اشکال و مشتمل است بر اصول او کتاب اوقلیدس نجار که ثابت بن قره دستی کرده است. ,
اما حساب صناعتی است که اندرو شناخته شود حال انواع اعداد و خاصهٔ هر نوعی ازو در نفس خویش و حال نسبت اعداد بیکدیگر و تولد ایشان از یکدیگر و فروع او چون تنصیف و تضعیف و ضرب و قسمت و جمع و تفریق و جبر و مقابله و مشتمل است اصول اورا کتاب ارثماطیقی و فروع اورا تکملهٔ ابو منصور بغدادی یا صد باب سجزی. ,
اما علم هیأت [علمی است] که شناخته شود اندرو حال اجزاء عالم علوی و سفلی و اشکال و اوضاع ایشان و نسبت ایشان با یکدیگر و مقادیر و ابعادی که میان ایشان است و حال آن حرکات که مر کواکب راست و افلاک را و تعدیل کرهها و قطعههای دائرهها که بدو ایں حرکات تمام میشود و مشتمل است مر این علم را کتاب مجسطی و بهترین تفسیرها و بهترین شرحهای او تفسیر نیریزی است و مجسطی شفا اما فروع این علم علم زیجهاست و علم تقاویم. ,
حکیم موصلی از طبقهٔ منجمان بود در نشابور و خدمت خواجهٔ بزرگ نظام الملک طوسی کردی و در مهمات خواجه با او مشورت کردی و رأی و تدبیر از او خواستی. ,
موصلی را چون سال برآمد و فتور قوی ظاهر شدن گرفت و استرخاء بدن پدید آمد و نیز سفرهای دراز نتوانست کرد از خواجه استعفا خواست تا به نشابور شود و بنشیند و هر سالى تقویمی و تحصیلی میفرستد. ,
و خواجه در دامن عمر و بقایای زندگانی بود. گفت: ,
«تسییر بران و بنگر که انحلال طبیعت من کی خواهد بود و آن قضاء لابد و آن حکم ناگزیر در کدام تاریخ نزول خواهد کرد؟» ,
این بنده را عجوزهای بود ولادت او در بیست و هشتم صفر سنهٔ احدى عشرة و خمسمایة بود و ماه با آفتاب بود و میان ایشان هیچ بعدی نبود پس سهم السعادة و سهم الغیب بدین علت هر دو بر درجهٔ طالع افتاده بودند. ,
و چون سن او به پانزده کشید اورا علم نجوم بیاموختم و در آن باره چنان شد که سؤالهای مشکل از این علم جواب همی گفت و احکام او به صواب عظیم نزدیک همی آمد و مخدرات روی به وی نهادند و سؤال همیکردند و هر چه گفت بیشتر با قضا برابر افتاد. ,
تا یک روز پیرزنی بر او آمد و گفت: ,
«پسری از آن من چهار سال است تا به سفر است و از وی هیچ خبر ندارم نه از حیات و نه از ممات بنگر تا از زندگان است یامردگان؟ آنجا که هست مرا از حال او آگاه کن.» ,
آوردهاند که در این شش ماه کس حدیث بوریحان پیش محمود نیارست کرد. ,
و از غلامان او یک غلام نامزد بود که او را خدمت همی کرد و به حاجت او بیرون همیشد و در میآمد. ,
روزی این غلام به سر مرغزار غزنین میگذشت. فالگویی او را بخواند و گفت: ,
«در طالع تو چند سخن گفتنی همیبینم. هدیهای بده تا تو را بگویم.» ,
بر پادشاه واجب است که هر جا که رود ندیم و خدمتکار که دارد او را بیازماید. اگر شرع را معتقد بود و به فرائض و سنن آن قیام کند و اقبال نماید او را قریب و عزیز گرداند و اعتماد کند. و اگر بر خلاف این بود او را مهجور گرداند و حواشی مجلس خود را از سایهٔ او محفوظ دارد که هر که در دین خدای عز و جل و شریعت محمد مصطفی صلعم اعتقاد ندارد او را در هیچکس اعتقاد نبود و شوم باشد بر خویشتن و بر مخدوم. ,
در اوائل ملک سلطان غیاث الدنیا و الدین محمد بن ملکشاه قسیم امیرالمؤمنین نور الله تربته ملک عرب صدقه عصیان آورد و گردن از ربقهٔ طاعت بکشید و با پنجاه هزار مرد عرب از حله روی به بغداد نهاد. امیرالمؤمنین المستظهر بالله نامه در نامه و پیک در پیک روان کرده بود به اصفهان و سلطان را همی خواند. ,
و سلطان از منجمان اختیار همی خواست. هیچ اختیاری نبود و صاحب طالع سلطان راجع بود. ,
گفتند: ,
آوردهاند که یمین الدوله سلطان محمود بن ناصرالدین به شهر غزنین بر بالای کوشکی در چهار دری نشسته بود به باغ هزار درخت. ,
روی به ابوریحان کرد و گفت: ,
من از این چهار در از کدام در بیرون خواهم رفت؟ حکم کن و اختیار آن بر پارهای کاغد نویس و در زیر نهالى من نه. ,
و این هر چهار در راه گذر داشت. ,
در سنهٔ ست و خمسمایة به شهر بلخ در کوی برده فروشان در سرای امیر ابو سعد جره خواجه امام عمر خیامی و خواجه امام مظفر اسفزاری نزول کرده بودند و من بدان خدمت پیوسته بودم. ,
در میان مجلس عشرت از حجة الحق عمر شنیدم که او گفت: ,
«گور من در موضعی باشد که هر بهاری شمال بر من گل افشان میکند.» ,
مرا این سخن مستحیل نمود. ,
در شهور سنهٔ سبع و اربعین خمسمایة میان سلطان عالم سنجر بن ملکشاه و خداوند سلطان علاء الدنیا و الدین مصاف افتاد به در اوبه و مصاف غور شکسته شد. ,
و خداوند سلطان مشرق خلد الله ملکه گرفتار گشت و خداوندزاده ملک عالم عادل شمس الدولة و الدین محمد بن مسعود گرفتار شد به دست امیر اسفهسالار یرنقش هریوه. ,
و پنجاه هزار دینار قرار افتاد که کس او به حضرت بامیان رود و استحثاث آن مال کند و چون مال به هری رسد آن خداوندزاده را اطلاق کنند. ,
و از جانب سلطان عالم او خود مطلق بود و به وقت حرکت کردن از هری تشریف نامزد کرده بود. ,