1 مثل هوا در کنار توام
2 نه جای کسی را تنگ می کنم
3 نه کسی مرا می بیند
4 نه صدایم را می شنود
5 دوری مکن
6 تو نخواهی بود
7 من اگر نباشم.
8 این شعرها که بوی سکوت می دهند
9 از غیبت لب های توست
10 کلمات
11 مثل زنجره های خشکیده ی تابستانی
12 از معنا خالی شدند
13 و در انتظار مورچه هایند
14 توشه بار زمستانی شان را
15 در حفره ی تاریک خالی کنند-
16 اندوهی که سرازیر می شود
17 در سینه ی خاموش من.
18 چرا ننویسم زیباست زندگی
19 وقتی دو کرکس را در عشق بازی شان دیده ام
20 چرا ننویسم زیبا نیست زندگی
21 وقتی تفنگ شکارچی
22 به صورتشان خیره بود.
23 آن قدر به تو نزدیک بودم
24 که تو را ندیدم
25 در تاریکی خود، به تو لبخند می زنم
26 شکرانۀ روزهایی
27 که کنار تو
28 راه رفته ام
29 دیدار تو کشتزار نور است
30 آهویى بىیقرار
31 که از لب تشنهاش
32 آفتاب سحر فرو مىریزد،
33 دیدارت سکوت است
34 آبشار پرندگانى که راه سپیده را مىجویند،
35 لیوانى عسل
36 در کف ناخدایى خسته که بوى نهنگ مىدهد،
37 چایى دم کشیده
38 درست لحظهیى که از تمام دغدغهها فارغ میشود
39 دیدار تو کشتزار نور است
40 با بزهایى از بلور
41 که به سوى صخره چرا میکنند
42 بى آن که بدانند مىشکنند
43 و غبار بلور
44 در روحم فرو مىپاشند
45 تو مثل منی برف
46 راه میروی و آب میشوی.
47 تو مثل منی برف
48 آتش را روشن میکنی
49 تا در هرمش بمیری
50 یاسهای تابستانی ادای تو را در میآورند
51 پروانهها که تو را ندیدند
52 عاشق او میشوند
53 نکند سرنوشت مرا جائی دیدهئی برف.
54 کاش میتوانستی تابستانها بباری
55 تا با تنپوشی از برف
56 برابر خورشید عشوهها میکردیم.
57 به شادی مردم اعتماد مکن برف
58 تا میباری نعمتی
59 چون بنشینی به لعنتشان دچاری.
60 در سایهی هر کلاهی
61 کبوتر جادوگری است
62 و زیر بغ بغوی هر کبوتر آرام
63 رودخانهیی
64 سربازان فراری را به جبههی جنگ میبرد.
65 سربازان ترانهی میهنی میخوانند
66 شلیک میکنند
67 میمیرند.
68 زندهباشی کبوتر آرام ما
69 زنده باشی
70 همهمان را
71 زنده زنده
72 تحویل پاسگاه پلیس دادهئی.
73 باد می وزید
74 که تو پر کشیدی
75 شاد بودید
76 هم تو
77 هم شکارچی گنگی
78 که از سر اتفاق
79 در سایه ی شاخه ها می گذشت
80 باران صبح
81 نم نم
82 می بارد
83 و تو را به یاد می آورد
84 که نم نم باریدی
85 و ویران کردی
86 خانه کهنه را
87 سر می روم از خویش
88 از گوشه گوشه فرو می ریزم
89 و عطر تو
90 رسوایم می کند
91 ﺍﺯ ﭘﻴﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ
92 ﺣﺲ ﮔﺎﻭ ﻧﺮﯼ ﺯﺧﻤﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
93 ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﻴﺪﺍﻥ
94 ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﺮﺗﻊ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﺩﻭﺩ
95 ﺑﺎ ﻧﻴﺰﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺻﻌﯽ ﺩﺭ ﭘﺸﺘﻢ
96 با خالکوب ستاره ها
97 بر تاریکی دست ها
98 عابران به سوی تو بال می زنند
99 می آیند
100 تا در حیاط خانه تو
101 گل های پژمرده خود را بکارند
102 و تو از راهی می رسی
103 که پریشانی دور می شود…
104 تو اینهمه نزدیک بودی و اینهمه دور به نظر می رسیدی!
105 پس پلک هایمان بودی، و دیده نمی شدی!
106 درهایت را باز کن
107 ما ایستاده ایم
108 خیابان های تو ما را پیش می برد
109 ما می آئیم
110 تا جای واژه نارنج نارنج
111 و جای هوا هوا بنشانیم
112 و در شعری زنده شناور باشیم…
113 تو نخستین حرفی
114 که نخستین برگ های بهاری به زبان می آرند
115 نخستین نانی
116 که پس از جنگی شوم
117 از تنور دهکده ای خارج می شود
118 نخستین نامی
119 که بر بچه زندگی می گذاریم…
120 در هایت را باز کن
121 ما می آئیم
122 با عکس جوانی تو
123 در جیب پاره مان
124 و هر چه که نزدیک تر می شویم
125 تو جوان تر و زیباتر می شوی
126 درهایت را باز کن
127 هر چه نشانه است در کف مان
128 خانه توست
129 ای آزادی
130 می خواستم ترانه یی باشم
131 که بچه های دبستانی از بر کنند
132 دریا که می شنود
133 توفان اش را پشت اش پنهان کن
134 و برگ های علف
135 نت های به هم خوردن شان را
136 از روی صدای من بنویسند
137 می خواستم ترانه یی باشم
138 که چشمه زمزمه ام کند
139 آبشار
140 با سنج و دهل بخواند
141 اما ترانه ی غمگینم
142 و دریا ، غروب
143 بچه هایش را جمع می کند که صدایم را نشنوند
144 نت هایم را تمام نکرده
145 چرا
146 رهایم کردی
147 آیا برای گرم کردن بازارشان
148 به آتشتان کشیدند؟
149 حتا باد ایستاده بود و نگاه میکرد که شعله فرو بنشیند
150 حتا شاخهها
151 از سوزاندن خود
152 تن زدند
153 کودکان اول ابتدایی
154 از هفت سالگی به عقب برگشتند
155 تا اعداد و حروفِ دروغ را نخوانند.
156 و به هنگامی که از مراسمتان بازگشتیم
157 دست نوشتههای مجسمهها بر کاغذ
158 بر پایهی شکستهی مرمری میلرزید
159 آنان
160 شرمناکِ سنگ بودنشان
161 سر به بیابانها، رفته بودند
162 تنهایی ها عمیق اند
163 عمیق
164 مثل صورت مردگان
165 حلزون ها چقدر تنهایند
166 به جز آشیانه ی خود همراهی ندارند
167 تنهایی ها عمیق اند، آشیانه ی کوچکم!
168 و تو در خاموشی هایم می درخشی
169 در آتش و روشنی می درخشی
170 و من آن قدر دوستت دارم
171 که فراموش می کنم
172 زندگی
173 با بلعیدن زندگان است تنها که ادامه دارد
174 پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند
175 که مثل پرندگان راست راست میچرخند در هوا
176 سر ماه
177 حقوقشان را میگیرند
178 پس این فرشتگان به چه کاری مشغولند
179 که مرگ تو را ندیدند.
180 کاش پر وبالشان در آتش آفتاب تیر بسوزد
181 ما با ذغالشان
182 شعار خیابانی بنویسیم
183 پس این فرشتگان پیر شده
184 جز جاسوسی ما
185 به چه کار بد دیگری مشغولند
186 که فریاد ما به گوش کسی نمیرسد