1 ای بی تو من خراب
2 شب بی تو خسته است
3 ای بی تو من سراب
4 دیگر شتاب توان را شکسته است
5 در من ، منی بپاست
6 اما نرفته دلشده ای در عمیق خواب
7 جدایی چه خیمه ای
8 در هشر بسته است
9 اما نرفته دلشده ای در عمیق خواب
10 ای دیده ات شراب
11 جرعه نگاهی
12 ای بی تو دل خراب ، تباهی
13 در کنه من غم تو در این پر ستوه شب
14 پرواز می کند
15 در این شکسته شب چه سیاهی گرفته لرد
16 ای بی تو من خراب خرابی
17 دستان باد
18 دیوارهای جدایی کشیده اند
19 در روی خاک
20 این ظلم نیست
21 ای بی تو من خراب
22 ای بی تو من خراب
23 شب بی تو خسته است
24 من بی تو خسته ام
25 و جدایان
26 در هم شکسته اند
27 ای بی تو
28 ای سراب
29 نصرت رحمانی
30 ای دوست
31 درازنای شب اندوهان را
32 از من بپرس
33 که در کوچه ی عاشقان تا سحرگاه
34 رقصیده ام
35 و طول راه جدایی را
36 از شیون عبث گامهای من
37 بر سنگ فرش حوصله ی راه.
38 که همپای بادها
39 در شهر و کوه و دشت
40 به دنبال بوی تو
41 گردیده ام
42 و ساعت خود را
43 با کهنه ساعت متروک برج شهر
44 میزان نموده ام!
45 ای نازنین
46 اندوه اگر که پنجه به قلبت زد
47 تاری ز موی سپیدم
48 در عود سوز بیفکن
49 تا عشق را بر آستانه ی درگاه بنگری
50 همرهم ، هم قصه ام هر سرزمینی دوزخیست
51 تیره و دم کرده چون آغوش خورشید سیاه
52 در رگ هر کوچه ای ماسیده خون عابری
53 بر سر هر چارسو خشکیده فانوس نگاه
54 هم رهم پایان هر ره باز راه دیگریست
55 روی پیشانی هر ره سرنوشتی خفته است
56 جای پای رهرویی بر خک جستم رهرویی
57 سرنوشتی را ز چشم رهروی بنهفته است
58 هم رهم پایان ره باز آغاز رهیست
59 تا نمیرد لحظه ای کی لحظه ی گردد پدید ؟
60 مرگ پایان کی پذیرد ، مرگ شعر زندگیست
61 تانمیرد ظلمت شب کی دمد صبح سپید ؟
62 هم رهم بیهوده می گردی به دنبال بهشت
63 آرزوی مرده ای در سینه ات پر می زند
64 گر به کوه قاف هم پارا نهی بینی دریغ
65 بال از اندوه خود سیمرغ بر سر می زند
66 بس عبث می گردی ای هم درد ، درمان نیست ، نیست
67 آسمان آبیست ، آبی هر دیاری پا کشی
68 بس عبث می پویی ای رهرو که ره گم کرده ای
69 گر تن خود از زمین بر آسمان بالا کشی
70 هم رهم باز ای و ره از عابری گم راه پرس
71 تا بدانی سرزمین آرزوهایت کجاست
72 زود بازآ دیگری ترسم که ویرانش کند
73 سرزمین تو دل دیوانه ی رسوای ماست
74 ((نصرت رحمانی))
75 با هر که دوست می شوم احساس می کنم
76 آنقدر دوست بوده ایم که دیگر
77 وقت خیانت است
78 انبوه غم ، حریم و حرمت خود را
79 از دست داده است
80 دیریست هیچ کار ندارم
81 مانند یک وزیر
82 وقتی که هیچ کار نداری
83 تو هیچ کاره ای
84 من هیچ کاره ام ، یعنی که شاعرم
85 گیرم از این کنایه هیچ نفهمی
86 این روزها اینگونه ام
87 فرهادواره ای که تیشه خود را گم کرده است
88 آغاز انهدام چنین است
89 اینگونه بود آغاز انقراض سلسله مردان
90 یاران وقتی صدای حادثه خوابید
91 بر سنگ گور من بنویسید
92 یک جنگجو که نجنگید
93 اما شکست خورد
94 نصرت رحمانی
95 او یک نگاه داشت
96 به صد چشم می نهاد
97 او یک ترانه داشت
98 به صد گوش می سرود
99 من صد ترانه خواندم و
100 نشنود هیچکس
101 من صد نگاه داشتم و
102 دیده ای نبود
103 سبو بشکست ، ساقی ! همتی از غصه می میریم
104 شکسته تیله ها را بر لبم کش تا سحر گردد
105 در میخانه را قفلی بزن ترسم که ولگردی
106 ز درد آتشین زخم خبر گردد
107 خبر گردد
108 به پیراهن بپوشان روزن میخانه را ساقی
109 که چشم هرزه گردان هم نبیند ماجرایم را
110 به خویشم اعتباری نیست ، گیسو را ببر ساقی
111 و با آن کوششی کن تا ببندی دست و پایم را
112 ز خون سینه ام ، ساقی ! بکش نقش زنی بی سر
113 به روی آن خم خالی که پای آنستون مانده
114 به زیر طرح آن بنویس با یک خط ناخوانا
115 به راه دشمنی مانده ز راه دوستی رانده
116 و دندانهای من سوراخ کن با مته ی چشمت
117 نخی بر آن بکش ، وردی بخوان آویز بر سینه
118 که گر آزاده ای پرسید روزی : پس چه شد شاعر
119 نگوید : مرد از حسرت بگوید : مرد از کینه
120 ((نصرت رحمانی))
121 هرگز نمی توان
122 گل زخم های خاطره ای را ز قلب کَند
123 که در این سیاه قرن
124 بی قلب زیستن
125 آسان تر است ز بی زخم زیستن
126 قرنی که قلب هر انسان
127 چندیدن هزار بار
128 کوچکتر است
129 از زخم های مزمن و رنجی که می کشد
130 شیرین
131 سوگلی عشق
132 بالا بلند
133 گیسو کمند
134 از لابلای جنگل مژگانم
135 از ماورای منشورهای سرشکم
136 رنگینکمان مرمر عریانت
137 تطهیر میکند ، امواج چشمه را
138 شیرین
139 جام شرابِ پیر
140 ای طاقهی حریر
141 این چشمهسار ، راهی دراز بُریده
142 از شیب تا نشیب پریده
143 تا مرمر بدنت را در بازوان تشنه کشیده
144 قلبش با قلب تیشهی فرهاد ، بیشکیب تپیده
145 بنگر به چشمهسار
146 فریاد آتش است
147 خون خورده تیشهای
148 با صخرههای سخت به حال نیایش است
149 زیباییت مدام به حد ستایش است
150 از قطره تا حباب
151 از برکه تا سراب
152 خواهان خواهش است
153 چون بیستون که زیر تیشهی فرهاد
154 در کار کاهش است شیرین
155 قفل طلایی
156 ای بازتاب رهایی
157 جام چهل کلید بختگشایی
158 زیباییات
159 در تاب نظم نظامی نیست
160 در اعتبار حرمت زیباییات کلامی نیست
161 سرخ لبت آویزبند هیچ پیامی نیست
162 شیرین
163 ای لایلای باد
164 آوازهای تیشهی فرهاد
165 راه گریز نیست
166 جای ستیز نیست
167 مشکن مرا
168 هشدار . . . هان
169 پرویز تاجدار
170 تیرش گذشت از چلهی کمان
171 اما صدای شیهه شبدیز
172 رعد است و برق بر تار و پود خرمن رویایم
173 ای نازنینترین
174 در کار مرگ نیز شکیبایم
175 ای وای من
176 ای وای
177 وای به شبهایم
178 شیرین
179 عشق است و زخم
180 زخم است و خون
181 خونآبه و جنون
182 دیگر نه کوه مانده نه اندوه
183 دیگر نه عشق مانده و نه مرگ پُر شُکوه
184 دیگر نه بیستونی و نه لذتِ ستوه
185 شیرین
186 وقتی دلی نمانده برای عشق
187 با من بگوی
188 بر فرق خود بکوب گُلتاج تیشه را
189 اینک منم
190 فرهاد کوهکن
191 فوارهای بلند
192 و رنگینکمان نور
193 نصرت رحمانی
194 من خسته نیستم
195 دیریست خستگیام
196 تعویض گشته است به درهمشکستگی
197 من خسته نیستم
198 درهمشکستهام
199 این خود امید بزرگی نیست ؟
200 نصرت رحمانی
201 آسان گریز من که زدامم رهید ورفت
202 از این دل شکسته ندانم چه دید ورفت
203 پیچیدمش به پای تن خسته را چو خار
204 چون سیل کند خار وبه صحرا دوید ورفت
205 گشتم چو آبگینه حبابی به روی آب
206 بادی شد ووزید ودلم را درید ورفت
207 او مرغ بال بسته ی من بود وای دریغ
208 با بال بسته از لب بامم پرید ورفت
209 بردامنش سرشک وبه لب بوسه ریختم
210 خندید وگریه کرد وچو آهو رمید ورفت
211 شعرش به ره نهادم وگفتم که شعر دام
212 رقصید روی دامم ودامن کشید ورفت
213 بویم نکرد ویک طرف افکند ودور شد
214 ای باغبان نخواست مرا،از چه چید ورفت
215 آری شهاب دلکش شب های جاودان
216 یک دم به شام تیره ی نصرت دمید ورفت
217 نصرت رحمانی