1 مرغ آمین درد آلودی است کاواره بمانده
2 رفته تا آنسوی این بیداد خانه
3 باز گشته رغبتش دیگر ز رنجوری نه سوی آب و دانه.
4 نوبت روز گشایش را
5 در پی چاره بمانده.
6 می شناسد آن نهان بین نهانان ( گوش پنهان جهان دردمند ما)
7 جور دیده مردمان را.
8 با صدای هر دم آمین گفتنش، آن آشنا پرورد،
9 می دهد پیوندشان در هم
10 می کند از یاس خسران بار آنان کم
11 می نهد نزدیک با هم، آرزوهای نهان را.
12 بسته در راه گلویش او
13 داستان مردمش را.
14 رشته در رشته کشیده ( فارغ از عیب کاو را بر زبان گیرند)
15 بر سر منقار دارد رشته ی سردرگمش را.
16 او نشان از روز بیدار ظفرمندی است.
17 با نهان تنگنای زندگانی دست دارد.
18 از عروق زخمدار این غبارآلوده ره تصویر بگرفته.
19 از درون استغاثه های رنجوران.
20 در شبانگاهی چنین دلتنگ، می آید نمایان.
21 وندر آشوب نگاهش خیره بر این زندگانی
22 که ندارد لحظه ای از آن رهایی
23 می دهد پوشیده، خود را بر فراز بام مردم آشنایی.
24 چون نشان از آتشی در دود خاکستر
25 می دهد از روی فهم رمز درد خلق
26 با زبان رمز درد خود تکان در سر.
27 وز پی آنکه بگیرد ناله های ناله پردازان ره در گوش
28 از کسان احوال می جوید.
29 چه گذشته ست و چه نگذشته است
30 سرگذشته های خود را هر که با آن محرم هشیار می گوید.
31 داستان از درد می رانند مردم.
32 در خیال استجابتهای روزانی
33 مرغ آمین را بدان نامی که او را هست می خوانند مردم.
34 زیر باران نواهایی که می گویند:
35 « باد رنج ناروای خلق را پایان.»
36 ( و به رنج ناروای خلق هر لحظه می افزاید.)
37 مرغ آمین را زبان با درد مردم می گشاید.
38 بانگ برمی دارد:
39 ـــ« آمین!
40 باد پایان رنجهای خلق را با جانشان در کین
41 وز جا بگسیخته شالوده های خلق افسای
42 و به نام رستگاری دست اندر کار
43 و جهان سر گرم از حرفش در افسوس فریبش.»
44 خلق می گویند:
45 ـــ« آمین!
46 در شبی اینگونه با بیداش آیین.
47 رستگاری بخش ـــ ای مرغ شباهنگام ـــ ما را!
48 و به ما بنمای راه ما به سوی عافیتگاهی.
49 هر که را ـــ ای آشناپرورـــ ببخشا بهره از روزی که می جوید.»
50 ـــ« رستگاری روی خواهد کرد
51 و شب تیره، بدل با صبح روشن گشت خواهد.» مرغ می گوید.
52 خلق می گویند:
53 ـــ« اما آن جهانخواره
54 ( آدمی را دشمن دیرین) جهان را خورد یکسر.»
55 مرغ می گوید:
56 ـــ« در دل او آرزوی او محالش باد.»
57 خلق می گویند:
58 ـــ« اما کینه های جنگ ایشان در پی مقصود
59 همچنان هر لحظه می کوبد به طبلش.»
60 مرغ می گوید:
61 ـــ« زوالش باد!
62 باد با مرگش پسین درمان
63 نا خوشیّ آدمی خواری.
64 وز پس روزان عزت بارشان
65 باد با ننگ همین روزان نگونسازی!»
66 خلق می گویند:
67 ـــ« اما نادرستی گر گذارد
68 ایمنی گر جز خیال زندگی کردن
69 موجبی از ما نخواهد و دلیلی برندارد.
70 ور نیاید ریخته های کج دیوارشان
71 بر سر ما باز زندانی
72 و اسیری را بود پایان.
73 و رسد مخلوق بی سامان به سامانی.»
74 مرغ می گوید:
75 ـــ« جدا شد نادرستی.»
76 خلق می گویند:
77 ـــ« باشد تا جدا گردد.»
78 مرغ می گوید:
79 ـــ« رها شد بندش از هر بند، زنجیری که بر پا بود.»
80 خلق می گویند:
81 ـــ« باشد تا رها گردد.»
82 مرغ می گوید:
83 ـــ« به سامان بازآمد خلق بی سامان
84 و بیابان شب هولی
85 که خیال روشنی می برد با غارت
86 و ره مقصود در آن بود گم، آمد سوی پایان
87 و درون تیرگیها، تنگنای خانه های ما در آن ویلان،
88 این زمان با چشمه های روشنایی در گشوده است
89 و گریزانند گمراهان، کج اندازان،
90 در رهی کامد خود آنان را کنون پی گیر.
91 و خراب و جوع، آنان را ز جا برده است
92 و بلای جوع آنان را جا به جا خورده است
93 این زمان مانند زندانهایشان ویران
94 باغشان را در شکسته.
95 و چو شمعی در تک گوری
96 کور موذی چشمشان در کاسه ی سر از پریشانی.
97 هر تنی زانان
98 از تحیّر بر سکوی در نشسته.
99 و سرود مرگ آنان را تکاپوهایشان ( بی سود) اینک می کشد در گوش.»
100 خلق می گویند:
101 ـــ« بادا باغشان را، درشکسته تر
102 هر تنی زانان،جدا از خانمانش، بر سکوی در، نشسته تر.
103 وز سرود مرگ آنان، باد
104 بیشتر بر طاق ایوانهایشان قندیلها خاموش.»
105 ـــ« بادا!» یک صدا از دور می گوید
106 و صدایی از ره نزدیک،
107 اندر انبوه صداهای به سوی ره دویده:
108 ـــ« این، سزای سازگاراشان
109 باد، در پایان دورانهای شادی
110 از پس دوران عشرت بار ایشان.»
111 مرغ می گوید:
112 ـــ« این چنین ویرانگیشان، باد همخانه
113 با چنان آبادشان از روی بیدادی.»
114 ـــ« بادشان!» ( سر می دهد شوریده خاطر، خلق آوا)
115 ـــ« باد آمین!
116 و زبان آنکه با درد کسان پیوند دارد باد گویا!»
117 ـــ« باد آمین!
118 و هر آن اندیشه، در ما مردگی آموز، ویران!»
119 ـــ« آمین! آمین!»
120 و خراب آید در آوار غریو لعنت بیدار محرومان
121 هر خیال کج که خلق خسته را با آن نخواها نیست.
122 و در زندان و زخم تازیانه های آنان می کشد فریاد:
123 « اینک در و اینک زخم»
124 ( گرنه محرومی کجیشان را ستاید
125 ورنه محرومی بخواه از بیم زجر و حبس آنان آید)
126 ـــ« آمین!
127 در حساب دستمزد آن زمانی که بحق گویا
128 بسته لب بودند
129 و بدان مقبول
130 و نکویان در تعب بودند.»
131 ـــ« آمین!
132 در حساب روزگارانی
133 کز بر ره، زیرکان و پیشبینان را به لبخند تمسخر دور می کردند
134 و به پاس خدمت و سودایشان تاریک
135 چشمه های روشنایی کور می کردند.»
136 ـــ« آمین!»
137 ـــ« با کجی آورده های آن بداندیشان
138 که نه جز خواب جهانگیری از آن می زاد
139 این به کیفر باد!»
140 ـــ« آمین!»
141 ـــ« با کجی آورده هاشان شوم
142 که از آن با مرگ ماشان زندگی آغاز می گردید
143 و از آن خاموش می آمد چراغ خلق.»
144 ـــ« آمین!»
145 ـــ« با کجی آورده هاشان زشت
146 که از آن پرهیزگاری بود مرده
147 و از آن رحم آوری واخورده.»
148 ـــ« آمین!»
149 ـــ« این به کیفر باد
150 با کجی آورده شان ننگ
151 که از آن ایمان به حق سوداگران را بود راهی نو، گشاده در پی سودا.
152 و از آن، چون بر سریر سینه ی مرداب، از ما نقش بر جا.»
153 ـــ« آمین! آمین!»
154 *
155 و به واریز طنین هر دم آمین گفتن مردم
156 ( چون صدای رودی از جا کنده، اندر صفحه ی مرداب آنگه گم)
157 مرغ آمین گوی
158 دور می گردد
159 از فراز بام
160 در بسیط خطّه ی آرام، می خواند خروس از دور
161 می شکافد جرم دیوار سحرگاهان.
162 وز بر آن سرد دوداندود خاموش
163 هرچه، با رنگ تجلّی، رنگ در پیکر می افزاید.
164 می گریزد شب.
165 صبح می آید.
166 (اشعار نیما یوشیج)