1 بیا،
2 بر سر رنگها
3 نجنگیم
4 آبی
5 یا
6 سفید
7 در،
8 اگر
9 تو بازش کنی
10 رخنه یی است
11 در دیوارهای سنگ و پیشانی
12 همسایه،
13 سنگ میاندازد
14 و گیلاسها
15 در حوض خالی
16 میافتند
17 سنگها
18 خواب کودک را
19 به هم میزنند
20 کبوتر را
21 میپرانند
22 اما،
23 سرانجام
24 فرو
25 می
26 افتند
27 ساعت
28 از صدای هیچ زنگی
29 نمیهراسد
30 و عشق
31 با سوت هیچ پاسبانی
32 توقف نمیکند
33 پایمال آفتاب
34 در خیابان
35 و سنگسار چراغ در کوچه
36 برق چشمهای ما را ،
37 خاموش نخواهد کرد
38 من
39 که با تکهای از آسمان
40 در دست
41 میرسم
42 و تو
43 که با گل یاسی
44 بر سینه
45 در میگشایی
46 شب
47 در قرق سگهاست
48 با این همه
49 تاکهای ما
50 در تاریکی نیز
51 رو به انگور
52 میخزند
53 ( اشعار حسین منزوی )
54 لکه های خون
55 در آب
56 حل نخواهند شد
57 امروز چه روزی است؟
58 که تنها و پیرهنها
59 زخمها و
60 وصله ها را
61 معاوضه میکنند
62 پیش از آن که
63 فشار دو دست افسونگر
64 بر شقیقه ها
65 مغزها را
66 از چینهای خاکستری
67 صاف کند
68 امروز را به خاطر بسپاریم
69 که تابستان گرمش میشود
70 و دهمین شمع روشن را نیز
71 خاموش میکند
72 شنبه
73 از گنبد
74 فرود میآید
75 و به چیدن شنبلیدی میرود
76 که از قلب جهان
77 روییده است
78 چه روزی است امروز !
79 قهوهای
80 منفرد
81 تلخ
82 معطر
83 امروز را به خاطر بسپاریم
84 گرسنگی ام
85 قدیمی است
86 به عشق که رسیدی
87 قوت مرا،
88 با مشت و شتاب،
89 پیمانه کن
90 از بد حادثه
91 به سراغ تو
92 نیامدهام
93 از پیراهنت دستمالی میخواهم
94 که زخم عتیقم را ببندم
95 و از دهانت بوسه یی
96 که جهانم را
97 تازه کنم
98 من
99 تو را
100 برای شعر
101 بر نمی گزینم
102 شعر، مرا
103 برای تو
104 برگزیده است
105 در هشیاری
106 به سراغت
107 نمی آیم
108 هر بار
109 از سوزش انگشتانم
110 در می یابم باز،
111 نام تو را ، می نوشته ام
112 تو را کنار چه بگذارم
113 که یکدستی چشم اندازت
114 به هم نخورد؟
115 در آشپزخانه
116 کتاب شعری
117 در کتابخانه
118 گلدان گل
119 در گلخانه
120 سنتور هزار زخم
121 و در شرابخانه
122 سجاده ی آفتاب رو
123 با این همه زیباترین قاب تو
124 بستری است
125 که میان دفترها و گلدانها و
126 سنتورها و سجاده ها
127 برایت می گسترم
128 توانی
129 هر منظره را
130 زیبا کنی
131 اما
132 هشدار!
133 که قطره خونی
134 در چمنزار
135 سرخ تر از قطره خونی
136 بر مخمل سرخ است
137 کدام هستی را
138 دل بسته ای؟
139 آن که در آفتاب
140 می بالد؟
141 یا آن که در سایه ی درونت
142 میپوسد؟
143 گلویت را می دری
144 تا از آوازت
145 رازی بسازی
146 و همچنان
147 هزار گهواره ی خالی را
148 تکان بدهی
149 میدانم که عشق
150 گزارش نیست
151 اما تا نفهمم
152 در اختیارم نیستی
153 و تا در اختیارم نباشی
154 به تمامی
155 دوستت نخواهم داشت
156 چیزی بگو
157 نخواه که
158 خاموشی و
159 فراموشی
160 قوافی مرده ی شعرم باشند.
161 می توانی
162 باور کنی
163 یا
164 باور نکنی
165 اما
166 کسی با من
167 نفس میکشید
168 وحشتناک است
169 اما
170 باید
171 باور کنی که
172 در تنهایی هم
173 تنها
174 نیستی
175 از هر کجا آغاز کنی،
176 زودتر است و
177 و به هرجا فرود آیی
178 دیر
179 دلتنگ
180 از گریوه
181 میگذری
182 دلواپس از درّه
183 سرازیر میشوی
184 و به ویرانه یی
185 میرسی
186 که ترنج هایش را
187 برده اند و
188 رنجهایش را
189 برایت
190 گذاشته اند.
191 کسی را
192 نفرین مکن
193 با ساعتی که زنجیرش
194 دست و پایت را
195 سنگین کرده است
196 تو حتا
197 حنظل را هم
198 در این باغ
199 به هنگام
200 نخواهی چید
201 بشنو اکنون که زیر زخم تبر
202 این درخت جوان
203 چه میگوید:
204 هر نهالی که برکنند،
205 به جاش
206 جنگلی سرکشیده ، میروید
207 های جلاد سروهای جوان!
208 ای رفیق همیشه ی تیشه!
209 باش تا برکنیم ات از ریشه!
210 شب بی حصار و عریان
211 دشمن به چار سویش
212 و هر شهاب ناگاه
213 تیری است در گلویش
214 مرگی است خواب بر همه آوار
215 تنها به خیره بیدار
216 چشم من است و شب که نمیخوابد
217 ما
218 مانده ایم و
219 ماه نمیتابد
220 …
221 هولی است با ستاره ی لرزان
222 ـ تنها چراغ این شب بیروزن ـ
223 و وحشتی است با عشق
224 ـ تنها چراغواره ی جان من ـ
225 بادی غریب می وزد
226 آیا
227 ـ دیوی ملول آه کشیده است؟
228 من ایستاده ام که برآید ماه
229 شب با من ایستاده پریشان
230 اما کمند کینه وری امشب
231 ماه مرا
232 به چاه کشیده است
233 شعری نوشت عاشق:
234 «کان سیبهای راه به پرهیز بسته را
235 در سایه سار زلف تو می پروری هنوز»
236 معشوق خواند و پرسید:
237 تو سیب خوردهای هیچ
238 عاشق نوشت : نه !
239 یعنی که از تو، از تو چه پنهان
240 ای باغبان باغ بهشت ! ای یار!
241 من سیب خورده ام اما،
242 سیب بهشت ، نه !
243 خورشید را نه بار چرخاندند
244 و کوفتندش
245 بر
246 سر من
247 ….
248 از سوی جنگل گردبادی
249 سرخ و سیاه و سوکوار آمد
250 و خاک در چشم جهان پاشید
251 می گفت:
252 جنگل
253 خوابش آشفته
254 از قارقار شوم زاغان هراسان
255 و از تقاتق مسلسل بود
256 و آن برگ
257 که صبح پایان را
258 به چشم عاشقان
259 پاشید
260 وز خون جوشان تو
261 رنگین شد
262 زبان سرخ جنگل بود
263 می گفت:
264 جنگل پر از مرد و مترسک بود
265 غربال میکردند
266 سرب گدازان را مترسکها
267 و سینه ی مردان مشبک بود
268 دور میشوم
269 پل نگاه میکند مرا
270 پل مسافران بی شمار دیده است
271 مثل من عابران خسته را
272 پل هزارها هزار دیده است
273 پشت سر نگاه میکنم
274 پل به جانب افق نگاه میکند:
275 شاید آن مسافر بزرگ!
276 £
277 گردشی در امتداد بستر قدیم رود
278 با سکون آبهای مرده و
279 صبوری بزرگ پل
280 آه ! … من دلم برای رودها
281 ـ مسافران جاودانه ـ
282 لک زده است
283 مثل سیب سرخ قصه ها
284 عشق را
285 از میان
286 دو نیمه
287 میکنیم
288 نیمه یی از آن برای تو
289 نیمه ی دگر برای من
290 بعد …
291 نیمه ها هم از میان ، دو پاره میشوند
292 پاره یی از آن برای روح
293 پاره ی دگر
294 برای تن