چو دلها را بتان کاشانه کردند از ادیب الممالک فراهانی

ادیب الممالک فراهانی

ادیب الممالک فراهانی

ادیب الممالک فراهانی

چو دلها را بتان کاشانه کردند

1
چو دلها را بتان کاشانه کردند
در اشگ از بصرها دانه کردند
2
سر زلف پریشان شانه کردند
زمان را در جهان افسانه کردند
3
چو سامانش ز هستی گشت مختل
غمش بر عیش و شادی شد مبدل
4
سر و کارش به مستی شد محول
می لاتقنطوا از روز اول
5
چو از نامحرمانش دور دیدند
سرش از عشق حق پرشور دیدند
6
تنش از جان و دل پرنور دیدند
سراپای وجودش عور دیدند
7
طلب کاران به همت پا فشردند
خداوندان ره رحمت سپردند
8
گدائی را به عرش از فرش بردند
زمان را از سگان خود شمردند
9
چو شد سرمست جام ارغوانی
ز الفاظ و کنایات و معانی
10
نماندش هیچ جز سبع المثانی
ز عشق آن جمال شعشعانی
11
بتی جا داد در بزم وصالش
که عالم مات و حیران از جمالش
12
هویدا نام پاکش از خصالش
جلال الدین محمد کز جلالش
عکس نوشته
چو دلها را بتان کاشانه کردند از ادیب الممالک فراهانی