بنده گر کرد بخدمت تقصیر
تا نگوئی تو که بس دون آمد
مانعی بود مر او را ظاهر
بشنو این عذر که موزون آمد
خواست حالی که نثاری سازد
ورچه زان قدر من افزون آمد
همه بر بنده فشاند اختر خویش
وین نثاریست که اکنون آمد
همه پروین و نبات النعش است
که زاشکال دگرگون آمد
در جهاداشت در او در که ازان
هر یکی مایه قارون آمد
چون ز مدح تو براندیشیدم
بعضی از پوست به بیرون آمد