گرچه سوگندان خوری، کاکنون نکوتر دارمت
من نیم ز آنها، بحمدالله که باور دارمت
شه رخی خوردم بهرچم بوداکنون خوشتر آنک
عشق می گوید کزین صد لعب دیگر دارمت
ای که همچون خاک راهم، زیر پای آوردهای
گر مرا دستی بود، با جان برابر دارمت
همچو نور خور، تو را بر دیده منزل گه کنم
حیله این باشد چو بتوانم که در خوردارمت