- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر که را دانهٔ نار تو به دندان آید هر دم از چشمهٔ خضرش مدد جان آید
2 کو سکندر که لب چشمهٔ حیوان دیدم تا به عهد تو سوی چشمهٔ حیوان آید
3 عقل سرکش چو ببیند لب و دندان تو را پیش لعل لب تو از بن دندان آید
4 هر که در حال شد از زلف پریشانت دمی حال او چون سر زلف تو پریشان آید
5 وانکه بر طرهٔ زیر و زبرت دست گشاد از پس و پیش برو ناوک مژگان آید
6 چون سر زلف تو از مشک شود چوگان ساز همچو گویی سر مردانش به چوگان آید
7 سر مردان جهان در سر چوگان تو شد مرد کو در ره عشقت که به میدان آید
8 در ره عشق تو سرگشته بماندیم و هنوز نیست امید که این راه به پایان آید
9 ماند عطار کنون چشم به ره گوش به در تا ز نزدیک تو ای ماه چه فرمان آید