ناوکت پیراهنی پوشاند از فضولی بغدادی غزل 251

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

ناوکت پیراهنی پوشاند از خون بر تنم

1 ناوکت پیراهنی پوشاند از خون بر تنم چاکها انداخت آب دیده در پیراهنم

2 پای در کویت ز سر کردم که تا ناید دگر در زمین بوسی گریبان را حسد بر دامنم

3 گر به تیغ رشک ریزم خون خود نبود عجب هر که او را دوست می دارد من او را دشمنم

4 کاش سازد پاره دست غم گریبان مرا چند باشد زیر این طوق تعلق دامنم

5 بس که در گرداب اشکم غرقه روز بی کسی کس نمی گردد بجز خاشاک و خس پیرامنم

6 آنکه بر دیوانها رحمی نمی آید تویی وانکه جز دیوانگی کاری نمی داند منم

7 روزگاری شد نمی بینم فضولی روی دوست تیره شد در انتظار وصل چشم روشنم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر