-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ناوکت پیراهنی پوشاند از خون بر تنم چاکها انداخت آب دیده در پیراهنم
2 پای در کویت ز سر کردم که تا ناید دگر در زمین بوسی گریبان را حسد بر دامنم
3 گر به تیغ رشک ریزم خون خود نبود عجب هر که او را دوست می دارد من او را دشمنم
4 کاش سازد پاره دست غم گریبان مرا چند باشد زیر این طوق تعلق دامنم
5 بس که در گرداب اشکم غرقه روز بی کسی کس نمی گردد بجز خاشاک و خس پیرامنم
6 آنکه بر دیوانها رحمی نمی آید تویی وانکه جز دیوانگی کاری نمی داند منم
7 روزگاری شد نمی بینم فضولی روی دوست تیره شد در انتظار وصل چشم روشنم