1
آه کز سعی رقیبان یار ترک من گرفت
دشمنان را دوست گشت و دوست را دشمن گرفت
2
گر شد از دستِ غمش پاره گریبانم چه غم
چون بدین تدبیر روزی خواهمش دامن گرفت
3
ز آن گرفتار بلا شد دل که خونم خورده بود
تو مکن جانا چنین کاو را دعای من گرفت
4
کشور جان را که ایمن بود از تاراج غم
عاقبت چشم بلا جویش به مکر و فن گرفت
5
تا چرا گل را به لطف عارضت تتشبیه کرد
می کند هردم صبا زین وجه بر سوسن گرفت
6
با خیالی در محل قتل تیغش هرچه گفت
سر نپیچید و گناه خویش بر گردن گرفت