-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بحری است عشق و عقل ازو برکنارهای کار کنارگی نبود جز نظارهای
2 در بحر عشق عقل اگر راهبر بدی هرگز کجا فتادی ازو برکنارهای
3 وانجا که بحر عشق درآید به جان و دل عقل است اعجمی و خرد شیرخوارهای
4 در پردهٔ وجود ز هستی عدم شوند آنها که ره برند درین پرده پارهای
5 بسیار چاره میطلبی تا که سر عشق یک دم شود به پیش تو چون آشکارهای
6 گر صد هزار سال درین ره قدم زنی تا تو تویی تو را نتوان کرد چارهای
7 تو درد عشق خود چه شناسی که چون بود تا بر دلت ز عشق نیاید کتارهای
8 در هر هزار سال به برج دلی رسد از آسمان عشق بدین سان ستارهای
9 عطار اگر پیاده شوی از دو کون تو در هر دو کون چون تو نباشد سوارهای